این هفته خسته بودم.
هنوز هم خسته ام.
بدون هیچ دلیلی.
من فکر میکنم که خسته گی موروثی است.
یعنی از پدر به پسر و از پدربزرگ به پدر و...
هنوز نمیدانم کجای این شاخه قرار دارم
یا کجای این دایره.
و یک چیز دیگر :
نویسنده ترک اورهان پاموک برنده جایزه ایرلندی ایمپک شد . جایزه ای تقریبا مهم در عالم ادبیات. نویسنده ای که همین چند وقت پیش ایران بود و خیلی ها را تحویل نگرفت. آمد و بی خداحافظی رفت.چند روز قبل هم نویسندگان ما توی شیراز به هم ناسزا گفتند. از جهانی شدن هم گفتند. هنوز هم میگویند و به هم ناسزا میدهند. ترکها هم پشت سر هم جایزه میگیرند و می اندازند پشت قباله ادبیاتشان. می آیند جایزه میگیرند و کسی نیست که ما را تحویل بگیرد و جهانیمان کند. ما هم ناسزا می گوییم و توی نمایشگاه بین المللی کتابمان منتظر ترکها مینشینیم تا بدرقه شان کنیم. آنها هم بی خدا حافظی میروند و ما همان طور توی نمایشگاه بین المللی منتظر میمانیم تا یکی پیدا شود و جهانیمان کند. وباز هم نا سزا میگوییم و...
مگه نویسنده ها هم به هم ناسزا میگن!!!!!!!!!!!!!!!!!
چی بگم والا؟
بی ادبن بعدش هم می خوان ادبی بشن.
سلام عزیزِ مهربون من برگشتم ... راستی چرا خسته ای ؟
آخ جون خاله سوسکی هم برگشته:)
خوب حالا پیغام غیر آهسته... می خواستم بگم قضیه این نویسنده ترک چی بوده و چرا تحویل نگرفته و اصولا پس چرا اومده ؟
چقدر جالب بود سخن منیرو روانی پور که میگفت نمیدانم اگر نویسندگان ما جایگاه نویسندگان آمریکای لاتین را داشتند چه میشد...یا آن روزی که میگفت وقتی نویسنده در کشور خودش حرمت ندارد چگونه انتظار داریم جهانیان به ما احترام بگذارند...درد یکی دوتا نیست دوست خوبم...تا دیروز میگفتند اگر نجیب محفوظ نوبل ادبی میگیرد و دولت آبادی هنوز ناشناخته است به دلیل وسعت کشورهای عربی و حمایت آنهاست...نمیدانم در مورد پاموک چه خواهند گفت که چه ساده به ادبیات و نویسندگان ما بی احترامی کرد...داستان ادبیات ما از همان داستانهایی است که به قول فردوسی یکی داستان است پر از آب چشم...حالا ما هرچه مینویسیم دیگران می آیند و برچسب روشنفکر نما بودن به ما میزنند و سنگ فهیمه رحیمی و ر.اعتمادی را به سینه...حالم خوب نیست...اصلا!
این یکی از هزاران دردی هست که بهش دچاریم و درمانی هم براش نداریم.
یه شاعر عاشقی خیلی سال قبل گفته
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
حکم انچه تو می گویی لطف انچه تو فرمایی
من این شاعر رو کلی دوست دارم اما خوب چه کنم که با این شعرش مخالفم
تو چی ؟
با عرض سپاس و درود بر شما عزیز! وقتی جایگاه و شخصیت و اصل و سرمایه والای خویش را فراموش می کنیم ما را به تملق کشانده و به هر طناب پوسیده ا یی چنگ میزنیم تا خود را به نقطه باللیی کشیم که به نا کجا آ باد ختم میشود / د ل شا د و سر بلند با شید
آدم به اینجور نویسنده ها چی باید بگه اونوقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟حالا جناب آبی چرا خسته اس؟خسته نباشی و همیشه شاد باشی
سلام...بزودی منم همسایه شما میشم...اینجا بلاگ اسکای..البته هنوز مرددم ..به هر حال از آشناییت بله دیگه!!خوشحالیم...یاعلی
سلام أبی جان.....راستش منم عجیب خستم !!!! دیشب داشتم باخودم فکر میکردم...از روزی که از دانشکاه درومدم .....همه زندگیم شده کار و کار و کار ......راستش انگیزه دیگه ای ندارم..برای همین تمام سعیم رو گذاشتم که پیشرفت کنم......پیشرفت هم میکنم ...امااا........... عجیب خستم !!!
اورهان پاموک را با « دژ سپید » اش می شناختم ؛ تنها کتابی که از او خوانده بودم و البته همان یک اثر کافی بود تا او را دوست بدارم یا حداقل احترامم را برانگیزد . پاموک که مدتی پیش توانست با « برف » خود جایزه نسبتا معتبر – و البته ایرلندی – ایمپیک را از آن خود کند در هنگام برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب چند روزی را مهمان نشر ققنوس – که ناشر آثار پاموک در ایران است – بود و « نام من قرمز » که پیش از این جوایز بهترین رمان خارجی فرانسه و ایتالیا را از آن خود کرده است ، نام آخرین اثر ترجمه شده وی در ایران است . او که نویسنده ای جهانی است و در ابتدای ورودش به ایران مورد استقبال رسمی جمعی از نویسندگان قرار گرفته بود ، در روز آخر بی اعتنا به محمود دولت آبادی و بیست تن از نویسندگان و منتقدانی که در نمایشگاه کتاب برای بدرقه وی جمع شده بودند ایران را ترک می کند و نشان می دهد که اعتبار ادبیات و نویسنده ایرانی در نظر او و در مقیاسی وسیع تر در نظر جهانیان چه میزان است ...
درود .. در این که شارلاتانیسم ادبی در ایران حاکم شدهاست بحثی نیست .. هر ملغمهگویی در ادبیات ایران صاحب نظر شدهاند که شاید در فروش آثار به گل نشستهشان .. توفیری شود .. اما مخاطبان بی محتوا .. مخاطبان آسوده .. مخاطبات بی نبوغ و بی اصالت و بی هویت نیز در این .نا کجا آباد فرهنگی سهمی به سزا دارند ..در ادبیات امروز ایران هر کس از مهملات و وهنیات و ملغمیات ذهنی عاشقان و غارفان .. سخنی بگوید .. اسطورهی مطلق اینان است .. و ..و..و.. اما هستند کسانی که در بطن درد جامعه می زیند و مینویسند .. که بتوان به نوشتهشان که از ذات پر درد دل مشترکشان بر میخیزد .. امیدی داشت ....بدرود
ابی عزیز
هنوز خستگیت نرفته ؟!؟!؟!؟!؟!؟۱
آره میدونم...
سلام. مخلصیم.
من هم از رفتن بی خداحافظی پاموک جا خوردم... شاید چون خودمان برای اهالی ادب کشورمان احترام کافی قائل نیستیم باید اول یک سوزن به خودمان بزنیم و سپس یک جوالدوز به اورهان و دیگران...
سلا
من شما رو لینکیدم
خوشحال میشم شما هم به من لینک بدید