ماجرای چاپ داستان من در مجله کارنامه و نگاهی به داستان آرش نوشته فرشته

نمیدانم شماره جدید مجله کارنامه را خوانده اید یا نه . شماره 35 ویژه شعر و داستان . کار قشنگی است .فقط یک حال گیری خیلی کوچک برای من داشت !!
مجله را که باز کردم دیدم همان اولهای مجله ، توی صفحات هشت و نه ، داستان من را چاپ کرده اند . راستش را بخواهید خوشحال شدم . بعد که پایین تر را نگاه کردم دیدم که به جای اسم من نوشته شده : پیمان اسماعیل زاده.قبول کنید که حال گیری بدی است .اصلا انگار داستان یک نفر دیگر را چاپ کرده باشند . برای یک لحظه بد جوری توی ذوقم خورد. اصلا این ماجرای اسماعیل زاده شدن ما از دید آقای محمد علی سر دراز دارد. این سر دراز هم یک جورهایی به پیمان هوشمند زاده برمیگردد . ولی خب...بگذریم. اگر هرکدام از شما دوستان عزیز داستان ( جمع کردن برگها وقتی روی زمین ریخته باشند ) از پیمان اسماعیل زاده ( لطفا بخوانید اسماعیلی ) را در صفحات هشت و نه مجله وزین کارنامه خوانده اید لطف کرده و نظرتان را برایم بنویسید.

آرش:

لطفا داستان آرش را در وبلاگ فرشته احمدی بخوانید : بی اسم




داستان آرش داستان خوبی است . تنها داستانهای خوب به آدم این فرصت را میدهند که در موردشان فکرکند و تویشان عمیق شود . یعنی اگر داستانی بد باشد اصلا حوصله ای برای این کارها نمیماند .
خب...واما خود آرش.
آرش داستان خواهری است با یک برادر قوزی . خواهر از داشتن این برادر قوزی ناراحت است ( از قوز برادر ناراحت است . خجالت میکشد و قصد پنهان کردنش را دارد ) . اصولا تمام خانواده میخواهند این برادر را پنهان کنند. تنها فرقی که بین این خواهر و بقیه آدمهای این داستان وجود دارد این است که این خواهر آرزوی مرگ برادر را کرده . ( آرزو کرده بودم که آرش بمیرد . وقتی سرسفره پیشش مینشستم،نه. وقتی توی اتاق کناری خوابیده بود،نه.وقتی با مامان و بابا تلوزیون نگاه می کرد، نه . وقتی عکسش را به دوستم نشان دادم ، آرزو کرده بودم . عکس خیلی ریزش را.)
این تمایل به نبودن و یا پنهان ماندن برادر در طول زمان نوعی عذاب وجدان نهفته را برای خواهر به وجود آورده که این عذاب وجدان (عقده و گره فکری ، یا حس گناه ) بعد از مرگ برادر نمود ظاهری پیدا کرده و موجب ایجاد تغییرات رفتاری خواهر میشود .من این نمودهای ظاهری را عکس العمل عذاب وجدان میخوانم .پس ما در این داستان در درجه اول با یک بستر روایت طرفیم که در این بستر باید آرش با تمام ویژگیهای مورد نظر نویسنده تصویر شود. در درجه دوم در این بستر طراحی شده ، با دلایل ایجاد این عذاب ( ویا گره فکری ) در راوی اصلی آشنا میشویم . در مرحله بعدی با عکس العملهای این عذاب به شکل رفتارهای ثانویه راوی اصلی مواجه میشویم.
حالا به بررسی گام به گام مراحل گفته شده می پردازیم.

افراد و فضاهای مختلفی در ساخته شدن بستر روایتی آرش ( به عنوان برادر) نقش داشته اند:
1-صحنه گفتگو راوی اصلی با دوست هم کلاسی . در این صحنه ما به عنوان اولین گام به وجود مشکلی در آرش پی میبریم .
2- عکسی از آرش که دختر آن را بین کتابش گذاشته و سرکلاس درس به آن نگاه میکند . در این صحنه برای نخستین بار به تلاش خواهر برای پنهان کردن ( ویاماندن) آرش پی میبریم.
3- صحنه عکس گرفتن عمو
4- صحنه ای که پدر سیگارش را در زیرسیگاری فشار میدهد . در این صحنه سیگار چین چین میشود و بعد دوباره به وسیله آرش به حالت اولش بر میگردد.
5- باز هم صحنه عکس گرفتن عمو ( وبعد پدر ) و چادر مادر که پهن و بزرگ میشود و آرش را میپوشاند.
مشکل اساسی این بستر سازی این است که به جز یک مورد خیلی کوتاه ( مورد 4 در حد دو خط) ، در تمامی موارد تکیه نویسنده تنها به پنهان کردن و یا شدن جسم فیزیکی آرش از دید سایرین استوار است .این جمله به این معنی است که با وجود امکانات گسترده ای که نویسنده برای نشان دادن جنبه های مختلف برخورد خانواده با این پسر قوزی داشته تنها به جنبه تمایل خانواده به پنهان کردن او پرداخته و ما هیچ جنبه برخوردی دیگری از این خانواده نمیبینیم. این پنهان کردن نیز کاملا یکسویه وخطی ست و تنها از یک زاویه پرداخت شده است . دراین حالت نویسنده سعی میکند که با نشان دادن مجموعه ای از تصاویر ، آرش را برای خواننده بسازد اما این تصاویر تشخصی مستقل از هم پیدا نمیکنند و همه آنها فقط نشان دهنده یک موضوع ( پنهان کردن قوز آرش به شکلی کاملا مشابه) هستند. این دید نسبت به بستر سازی تنها موقعی میتوانست توجیه پیدا کند که داستان ساختاری تصویر پرداز جزئی نگر داشت . در این نوع از داستانها همین عکس خانوادگی میتوانست بستر پرداخت آرش باشد .در این حالت نویسنده با نشان دادن جنبه های مختلف برخورد افراد با این عکس ( که در آن بدن آرش نا پیداست ) داستان مورد نظر خود را میساخت . اما این داستان به اصول داستانهای تصویر پرداز و یا جزئی نگر وفادار نیست.ما در قسمتهای مختلف این داستان توصیفات و یا جملاتی را میبینیم که ما را از ویژگیهای این گونه داستانها دور میکند . ( به عنوان مثال تغییرات متعدد زاویه دید و راوی ، تصویر کردن آرش در مکانهای مختلف که به جای تمرکز بر تصویر مورد بحث موجب ایجاد تمرکز بر مفهوم مورد نظر ( پنهان سازی ) میشود و تشخص تصویر را از بین میبرد .) پس مشکل اصلی بستر سازی ، عدم استفاده نویسنده از سایر امکانات رفتاری خانواده ( و در درجه اول خواهر) است .

دلایل ایجاد عذاب وجدان راوی باید در این بستر طراحی شده نشان داده شود . عملا دو عنصر دلایل اصلی این عذاب را برای خواهر شکل میدهند . 1- تمایل به پنهان کردن قوز برادر 2- آرزوی مرگ کردن برای برادر
این تمایل به پنهان کردن قوز برادر در تمام قسمتهای داستان به وضوح پرداخت شده و در کنار آرزوی مرگ دو دلیل این ایجاد این عذاب هستند .
اما اصلی ترین مشکل این داستان در بیان عکس العملهای این عذاب ( و یا گره فکری ) از دید خواهر است . در این داستان به غیر از دو خط شروع داستان و سه خط انتهایی ما هیچ عکس العمل ویژه ای از طرف خواهر نسبت به تاثیرات این عذاب وجدان نمیبینیم. به نظر من ایده قرار گرفتن چادر مچاله شده بر روی پشت خواهر ( به نشانه ای از قوز برادر ) ایده بسیار خوبی بود که با بی توجهی شدید نویسنده از دست رفته است ‌( به نظر من این ایده به دلیل امکانات خاصی که در اختیار نویسنده قرار میداد باید به عنوان ایده مرکزی داستان مورد استفاده قرار میگرفت). ما در این قسمت به غیر از توضیح سرد و خام جایگزینی چادر مچاله شده با قوز برادر( در حد دو سه خط ) با هیچ پرداخت دیگری روبه رو نیستیم . تنها چیزی که هست فقط بیان یکنواخت و تکراری دلایل ایجاد این عذاب است . البته ما در قسمتی از داستان با عکس العمل خواهر در هنگام قبر کردن برادر روبه رو میشویم که به دلیل تکراری و کهنه بودن تصاویر استفاده شده ، این تصاویر به عنوان عکس العملی در برابر عذاب وجدان خواهر به حساب نمی آیند ( تصاویر این قسمت بر خلاف قسمت چادر مچاله شده تشخص خاصی ندارند ) .

بعد از مردن آرش در قسمتی از داستان خواهر روح آرش را مجسم میکند‌( شب اگر روح آرش با دو تا بال سفید می آمد پشت پنجره چه شکلی بود ؟بالهای سفید آرش باید بزرگ و پهن باشد. وقتی پرواز میکند . دیگر خودم را رویش نمی اندازم ) .جمله آخر تنها جمله است که در آن خواهر به نوعی عقده گشایی روانی دست میزند . در این جمله بر خلاف روند کل داستان خواهر تمایلی به پنهان سازی ندارد . اما مشکل در این جاست که عذاب وجدان خواهر آنقدر شدید است که این عقده گشایی روانی عملا کارکردی پیدا نمیکند و خواهر به نوعی شیبه سازی خود با برادر دچار میشود .یعنی این جمله در روند کلی داستان کارکردی پیدا نمیکند و هیچ عکس العملی را به عنوان نوعی تخلیه و یا عقده گشایی روانی در خواهر ایجاد نمیکند .

در این قسمت به بعضی از مشکلات به شکل فهرست وار اشاره میکنم :
1- وجود نا هماهنگی در لحن و گفتار انتخاب شده برای راوی اصلی (خواهر )در بعضی از قسمتها ( مثلا به جمله پردازی این دوقسمت نگاهی دوباره بیندازید: /خیلی یواش آرزو کرده بودم اما آرش مرد‌، گریه کردم . رو سرم خاک ریختم ..../ و / من اینجا ایستاده ام. مثل یک سپر . به من نگاه کنید . صندلهای پاشنه بلند پوشیده ام و .../ آیا باور میکنید که هر دوی این لحنها و جمله بندی ها مربوط به یک نفر است ؟در اینجا نوعی تضاد در شخصیت و هوش انتخاب شده برای راوی وجود دارد ( مثلا کسی که میگوید خیلی یواش آرزو کرده بودم اما آرش مرد آیا از نظر شخصیتی و هوشی میتواند جملات قسمت دوم را بیان کند . آنهم با آن تصویر فوق العاده سوختن انگشت شست بیننده عکس خانوادگی به دلیل قرار گرفتن بر روی استکان چای بابا؟!)
2-ایجاد چندگانگی در زاویه دید ( مثلا به این قسمت دقت کنید : به پهلو خوابیده ام . مامان چند بار توی اتاق سرک میکشد . وقتی فکر میکند خوابم می آید تو . / در اینجا راوی به جای مادر فکر میکند . عملا زاویه اول شخص به دانای کل تبدیل شده است .در این قسمت به جای جمله (وقتی فکر میکند خوابم می آید تو ) مثلا میشد از این جمله استفاده کرد ( البته به عنوان پیشنهاد ) : خودم را به خواب زده ام . مادر در را باز میکند و می آید تو .یا یک چیزی شبیه به این . با همچین تغییری،در زاویه دید آشفتگی ایجاد نمیشود.
3- تغییرات راوی در داستان توجیه پیدا نمیکند . به عنوان مثال موقعی که داستان از زاویه دید روح آرش روایت میشود هیچ گره گشایی جدیدی در داستان صورت نمیگیرد . عملا این تغییر راوی کمکی به پیش رفتن فضای کلی داستان نمیکند و فقط به بیان مطالبی که خود خواهر هم روایت کرده بود میپردازد . مثلا در همین قسمت هم با تصاویر پنهان کردن آرش ( به وسیله پدر ، مادر و بقیه ) روبه رو میشویم و با و جود اینکه داستان از دید آرش روایت میشود هیچ فضا ، امکان و یا مفهوم جدیدی به داستان اضافه نمیشود. البته این روایت روح آرش زیبایی های خاص خود را هم دارد. به عنوان مثال این روح روایت گر علاوه بر آزادی کاملی که در حرکت بین مکانها دارد به راحتی در زمانهای مختلف نیز حرکت میکند و روایت ( تکراری ) خود را شکل میدهد . از سوراخ دوربین به خودش ، فامیلهایش و پنهان بودن همیشگیش نگاه میکند و به تنهایی اجباریش میگوید : من یکی از آنهام. موهای قشنگی دارم. سیاه و فرفری . چیزی پیدا نیست ؟
این قسمت هرچند کمکی به پیشبرد داستان نمیکند اما یکی از زیبا ترین قسمتهای آن است.
در پایان باید بگویم که این داستان از چند عنصر بدیع و زیبا بهره میبرد . توصیفات و جمله بندیها هم بسیار زیبا و تاثیر گذارند . فقط اگر در پرداخت و تحلیل شخصیتها دقت بیشتری به خرج داده میشد داستان بسیار موفق تر و کامل تر از چیزی میشد که حالا روبه روی ماست.
نظرات 24 + ارسال نظر
گمنام ترین ساکن دهکده چهارشنبه 25 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 05:31 ب.ظ http://gomnaam.blogsky.com

سلام. دوست خوبم .از مطالب خوبتون استفاده کردم. مایلم به وبلاگ باحال شمالینک بدم اگه خودتون قبول کنید. راستی توی یه مشکل اساسی گیر کردم. حکایتش توی وبلاگمه ! می تونید کمکم کنید!

لاله سیاه چهارشنبه 25 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:52 ب.ظ http://lale.persianblog.com

سلام ... آبی جان داستانش رو خوندم ...نقد تو هم مفصل مفصل بود ... من فکر می کنم اگه یه خلقتی رو خوب نقد و بررسی کنی رشدش دادی !! خوش به حال فرشته که آینده خوبی داره !

پدرام پنج‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:49 ق.ظ http://natoor.persianblog.com

سلام...از نوشته ات استفاده کردم چون هرچه باشد یک نقد بود...هرچند طبیعی است که اختلاف نظر وجود داشته باشد که بعضی از آنها را در وبلاگ خود فرشته نوشته ام...دیگر اینکه یک هفته نمی نویسی و بعد یک مرتبه...! و نکته آخر : دو سال و نیم انتظار برای چاپ یک کتاب !

فرشته پنج‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 05:05 ب.ظ http://biesm.persianblog.com

سلام آبی جان. خیلی ممنون که حوصله کردی و داستان منو با دقت خوندی.بحث شفاهی راجع به بعضی چیزا کاراتره اما فعلا که چاره ای جز تو بخش نظرات نوشتن یا حداکثر تو باکس وبلاگ خودمون نداریم. (همینش هم خوبه نه؟)به هر حال بازم ممنون.ام...اومدم یه چیزی بگم.اما فعلا نمی گم.

لاله سیاه جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:30 ق.ظ http://lale.persianblog.com

about that music : Album name//The Book of Secrets.1997 of Loreeena McKennitt

شاپرک جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:30 ق.ظ http://shaaparak.persianblog.com

این دفعه داستان بغل دستم بود و نقدش هم همینطور .
این یعنی یه فرصت استثنایی .
از این یادداشتت خیلی چیزا یاد گرفتم
از همون چیزایی که همیشه دلم میخواسته یاد بگیرم .
مرسی که مینویسی ... مرسی که انقد وقت میذاری و انقد دقیق مینویسی .
این قضیه وبلاگ و وبلاگ نویسی هم عجب چیز عجیب و جالبی شده !

پدرام جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:40 ق.ظ http://natoor.persianblog.com

جالب است...اسماعیلی را می نویسند اسماعیل زاده بعد نکته اینجاست که ۳ بار تا به حال رضایی زاده را نوشته اند رضایی...البته من رو که طرفهای کارنامه راه نمی دهند ! چند ماهی بود که دیگه کارنامه رو نمی خریدم...راستش را بخواهی کارنامه چند وقتی هست که مشغول خود زنی است...اما شماره اخیر آن را حتما باید خرید!...تا بعد!

محمد جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:03 ق.ظ http://www.chinimaker.persianblog.com

سلام! از مطالب زیبایت استفاده ها بردم. در ضمن درد من بیشتر بود وقتی آن نشریه وزین .....محمد را صمد نوشت!!!

مریم جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:39 ب.ظ http://mariami.blogsky.com

به به به به ، رفتم سریعا کارنامه بخرم .

تافته جمعه 27 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:52 ب.ظ http://tafteh.blogspot.com

فکر نکنم چاپ شدن داستانت توو کارنامه؛ چیز معموولی‌ای باشه! اون مشکل هم چاره‌ا‌ش یه تلفن یا ایمیل...
گولبولت

مامان عسلی شنبه 28 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:29 ق.ظ http://aliyya.persianblog.com

وای اینجا چه خوش آب و رنگ شده.....واسه چاپ داستانت هم بهت تبریک میگم

سوسکی شنبه 28 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:50 ق.ظ http://sooski.persianblog.com

آبی جان، خوشحالم که نوشته ات چاپ شده و متاسفم که نام فامیلت را درست ننوشته اند. منهم در اولین نمایشگاه نقاشی ام همین بلا سرم آمد و در پوستر و کارتهای دعوت اسمم را اشتباه نوشته بودند... واسه همین تا حدی حالت رو میفهمم. امیدوارم دفعات بعد همه چیز را صحیح چاپ کنند. مهرت فزون. (برای مطلب قبلی هم در قسمت نظرات برایت چند خطی نوشتم...) مرامت را سپاس.

یاقوت سبز شنبه 28 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:08 ب.ظ http://shirinsol2002.persianblog.com

سلام...مبارکه چاپ داستان...

سهیل شنبه 28 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 05:19 ب.ظ http://deconstruction.persianblog.com

سلام. خسته نباشی. ممنون که این نقد رو بر اون نوشته نوشتی. من از داستان خوش‌ام اومد. با این‌که تازه‌گی ها اصلن نمی‌تونم داستان بخونم اما این یکی منو تا آخر کشوند. کاش در مورد محور‌ها‌ی عمودی ساختار داستان می‌نوشتی و از فضا یا میدان مغناتیسی‌یی که دور داستان هست. خیلی چیز‌ها نوشته نشده بود. ولی من دیدم. مثلن جنبه‌ی اروتیک راوی اول را و شهوت نهانی که نسبت به آرش داشت. یا حس خاص پشیمانی آرزو‌یی که چه بی‌وقت مستجاب می‌شود. ممنون.

جاودانگی شنبه 28 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 10:56 ب.ظ http://gahnevesht.persianblog.com

حتما کارنامه رو می خرم . خودمو که گذاشتم جات دیدم آدم خیلی حرص می خوره !

مینا یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:05 ق.ظ http://adam32.persianblog.com

سرد سبز٬ آفتاب شبانه

پیمان یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:42 ق.ظ http://hooshmandzadeh.blogspot.com

موفق باشی

عباس یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:51 ق.ظ http://sss888.persianblog.com

به خاطر چاپ داستانت در کارنامه بهت تبریک می‌گم ، داستان آرش فرشته هم بنظرم از کارای خوب او بود موفق باشی!

آوات یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:18 ق.ظ http://awathiva.persianblog.com/

خیلی خوبه که وقت می ذارید ُ‌داستان می خوانید و نقد می کنید(حالا انگار من نمی گفتم خوبه خوب نبود :)

لاله سیاه یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:37 ب.ظ http://lale.persianblog.com

آبی جان سلام !! زیاده عرضی نیست !

جاودانگی یکشنبه 29 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:14 ب.ظ http://gahnevesht.persianblog.com

کارنامه رو خریدم و همونجا کنار دکه داستانت رو خوندم . از شروع و پایانش خیلی خوشم اومد . زاویه دیدش هم خیلی خوب بود . موفق باشی

مریم دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:03 ق.ظ http://maaryam.persianblog.com

سلام.داستان جالبی بود البته نقدش.خودشم میرم می خونم.

سوفیا دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 06:47 ق.ظ http://sofeia.persianblog.com

من که داستان شما رو نخوندم اما اگر خواستم بخونم حتما اون زاده رو نمیبینم (: البته حق دارید٬ نام هر کس برایش خیلی مهمه هر چند که بی اهمیت به نظر بیاد

شاپرک سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:25 ق.ظ http://shaaparak.persianblog.com

هیچ وقت جرات نکرده بودم مجله کارنامه رو بخرم و بخونم . همیشه فکر میکردم این مجله انقدر سخته که من چیزی از اونو نمیفهمم . چاپ داستان تو ( جمع کردن برگها وقتی روی زمین ریخته اند ) بهانه ای شد که جرات کنم و این مجله رو بخرم . حالا مجله کارنامه ( بخصوص شماره ۳۵ ش) برام شد یه خاطره .
یه خاطره خیلی خاص . داستانت خیلی قشنگ بود . خیلی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد