این دوشنبه رفته بودم کافه ۷۸ . مثل قبل شلوغ نشده بود . یعنی شلوغ بود اما اونایی که اومده بودن از بچه های نویسنده نبودند ( البته اکثرشون مشغول نوشتن داستان زندگی خودشون بودن!!) . دو تا داستان هم خونده شد . شهرام رحیمیان نویسنده کتاب دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد هم آمده بود . خیلی مظلوم رفت و نشست گوشه میز . اصلا خیلی ها از جمله خود من تا آخر جلسه نفهمیدیم که این آقا ساکته رحیمیانه .
عریر پیمان..اول برار یک تشبیه. رو توضیح بدم!!هر وقت میام به این وبلاگ ها فکر میکنم..اوومدم رستوران..غذا بخ
ورم..البته غذای روح!!!!وقتی صدای موزیک میشنوم یادم میاد....
؟ غذا با موزیک...توهین یابه اشپز است ....یا به موریسین!!!!!!!
سلام پیمان.کدوم بود من که الان فهمیدم .
سلام پیمان ...همیشه همینطوره اونی که پربارتره سربزیرتره !مگه نه ؟
۱- من که به این قضیه /رباربودن و سر به زیر بودن اعتقادی ندارم . اولا قرار نیست نویسنده دکتر نون و ... حالا بی خیال دوما آدم می تونه ساکت و کم حرف و خ×التی باشه ه /ر بار باشه ه نباشه اینا که فتم البته ربطی به وبلا /یمان نادشت همین ×وری ون وقتی دارم می نویسم فقط کامنت لاله بالا سرمه می نویسم که خوب خودش هم بد نیست
دوما این که واقعا نمی تونم دباره این که نوشتی نظر بدم .
حالا تا بعد
اووووووووم منم میخوام واست داستانامو بخونم .
تاتلارلار
راسته میگن شما شاعری ؟