خب... برای رفع خستگی هم که شده این مصاحبه تونی موریسون را بخوانید ( تا دوباره نوبت به داستانها برسد ):
تونی موریسون در سال 1931 در شهر لوراین واقع در ایالت اوهایو به دنیا آمد . او بعد از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه هاوارد در رشته فوق لیسانس ادبیات انگلیسی در دانشگاه کرنل به تحصیل پرداخت و مدرک دانشگاهی خود را با پایان نامه ای درباره ویلیام فاکنر از همین دانشگاه دریافت کرد . اولین رمان او با نام آبی ترین چشم در سال 1963 به چاپ رسید . او سولا را در سال 1973 منتشر کرد . آواز سولومون در سال 1977 به چاپ رسید و موفق شد که جایزه کتاب انجمن ملی منتقدین آمریکا در زمینه ادبیات داستانی را از آن خود کند . تونی موریسون در سال 1988 موفق شد که جایزه پولیتزر را به خاطر نگارش رمان دلبند به دست بیاورد .همچنین جایزه نوبل ادبی در سال 1993 به این نویسنده زن سیاه پوست تعلق گرفت . تونی موریسون در حال حاضر به تدریس ادبیات داستانی در دانشگاه پرینستون مشغول است .
آیا شما نقدهایی را که روی کارهایتان نوشته میشود میخوانید ؟
- اوه . بله .
نظرتان در باره نقد منفی اما بسیار قدرتمندی که در مجله نیویورک تایمز در باره رمان بهشت شما نوشته شده است چیست ؟
- من تصور میکنم در باره این موضوع که یک کتاب به چه چیزی شبیه هست و یا چه معنی ای میدهد اختلاف نظر وجود دارد . بعضی از افراد اصرار دارند که یک کتاب را فقط از یک زاویه خاص ببینند . نقدی که در نیویورک تایمز در باره این کتاب به چاپ رسید بسیار ناخوشایند بود و من فکر میکنم که از جهات بسیاری نوشته خوبی نبود . نقدهای منفی و ناخوشایند برای مدت زمان کوتاهی تاثیر بدی بر روی آدم میگذارند اما نوشته های ناقص و بد عمیقا توهین آمیزند . به نظر من آن منتقد زمان زیادی را برای خواندن دقیق کتاب صرف نکرده بود .
شما احساس نمیکنید که باید از خودتان در برابر منتقدین محافظت کنید ؟
- نمیشود همچین کاری کرد.
آیا اصلا نیازی دارید که بدانید آنها در مورد کتابهایتان چه میگویند؟
- میدانم نویسندگان زیادی وجود دارند که این فاصله از منتقد برایشان مفید است . باعث میشود که در روند آفرینش خلاق خود ، تنها به منتقد و یا منتقدینی که دید منفی دارند نگاه نکنند . این نویسندگان خودشان را فیلتر میکنند چونکه گاها بعضی از این نظرات برایشان سمی و خطرناک است . من با این شکل ایزوله شدن موافق نیستم . من خیلی علاقمنم که ببینم چگونه ادبیات سیاه پوستان آمریکا در این سرزمین رشد میکند .چگونه دیده میشود و درباره اش نوشته میشود . این راه ، راهی بسیار طولانی و سخت بوده و هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن باقی مانده است . به ویژه خیلی علاقه مندم ببینم ادبیات داستانی زنانه چگونه نقد و فهمیده میشود . و بهترین راه رسیدن به این تمام این اهداف این است که نقدهایی را که روی کارهای خودم نوشته میشود بخوانم . به این دلیل که این نقدها فقط برای فهمیدن اینکه من نویسنده چگونه مینویسم نوشته نشده اند . منظورم این است که این نقدها هیچ چیز برای اثر گذاری بر روی یک اثر هنری ندارند . من اصلا علاقه ای ندارم ببینم کارهایم با توجه به نظرگاه های مختلف افراد چگونه شکل داده میشود . اینکه چگونه باید آنها را انجام میدادم ویا چه کار باید میکردم که در انجام آنها موفق تر باشم . به عبارت دیگر این نقدها به هیچ وجه تاثیراتی از این دست بر روی من ندارند . اما من به طور کلی به این عکس العملها علاقه مندم و کنجکاوی و علاقمندی زیادی در خواندن این نوع نقدها احساس میکنم .
« بهشت » به عنوان یک رمان فمنیستی شناخته شده است . آیا شما با این مسئله موافقید؟
- نه . اصلا . من به هیچ وجه از هیچ ایسمی نمینویسم . من هیچوقت یک رمان « ایسمی» ننوشته ام .
چرا خودتان را از فمنیست جدا میکنید ؟
- برای اینکه تا آنجایی که میتوانم آزاد باشم . به نظر خودم من نمیتوانم موقعیتی بسته و محدود داشته باشم . تمام چیزی که من در جهان نگارش انجام میدهم گسترش دادن بیان نگارشی است و نه بستن و محدود کردن آن . باز کردن درهای جدید است و گاها به شکل قطعی تمام نکردن یک کتاب و گذاشتن پایانهای باز برای رسیدن به تفاسیر نو ، بازبینی های مجدد و ایجاد کمی ابهام و تضاد . من از این نوع دسته بندیها منزجر و بیزارم . فکر میکنم که خیلی زشت و ناپسند است که گروهی از خوانندگانم احساس کنند که من درگیر نگارش نوعی رمان فمنیستی شده ام . من به هیچ نظام مرد سالارانه ای تعهد و تضمینی نداده ام و البته به هیچ وجه فکر نمیکنم که یک نظام مردسالارانه باید با یک نظام زن سالارانه جایگزین شود . من فکر میکنم که دیدگاه من یک دیدگاه منطقی و معقول لست و موجب بازشدن درهای جدید زیادی بر روی موضوعات و مفاهیم تازه میشود .
شاید یک دلیلش هم این باشد که در کتابهی شما شخصیتهای زن زیادی وجود دارند .
- بله اما این مسئله برای نویسندگان مرد سفید پوست اتفاق نمی افتد . کسی نمیگوید که چرا سولژنتسین فقط درباره روسها مینویسد . منظورم این است که چه چیزی برایش مهم است . مثلا چرا درباره ورمونت نمینوسد؟ اگر شما کتابی پر از شخصیتهای مرد داشته باشید ، خب در عوض ممکن است کتابی پر از شخصیتهای زن هم ...
هیچ کس حتی اهمیت هم نمیدهد . کسی حتی به ذهنش نمی رسد که چرا همینگوی این همه با زنان مشکل داشت .
- بله . هیچ کس اصلا توجهی نمیکند .
salam kheili khosh hal misham age logoye manam too in site ziba bashe merCi & bye
سلام ...بیچاره زنان !
سلاممممممممممممممممممممممممممم امیدوارم شاد باشی
درواقع می دونی چیه پیمان ؟ این ترس از انتقاده که همیشه مث یه نیروی بازدارنده عمل می کنه ...
سلام.اینو خونده بودم و داستان قبلیت رو هم.اما راجع بهش چیزی ننوشتم.نمیدونم چرا.
بگذر از موج سکوت در شط امواج حادثه....زندگی دو روز بیش نیست...یک روز زیستن...یک روز رفتن....ترا می خوانم با نگاهه مشتاق خورشیدی گرم.... ترا میسرایم تا که تاراج کنم خرمن کوهوار غصه را....پایدار باشی...
بازم سلام.خب معلومه.و...پنجشنبه های منیرو که فعلا تعطیل شده. و...همین.
سلام دوست من . ممنونم که این قدر با معرفتی . درسته که کامنتم خرابه ُ اما ایمیل که دارم . ممنون می شوم اگر بهتر و کامل تر برایم بنویسی . من را مدیون خودت می کنی . باز هم متشکرم
سلام / سلام پیمان جان / می شه تو این روزا برام دعا کنی ...
عزیر پیمان.. به توصیه فرشته برگشتم!!!.. حوب دیکه کمی عحیب وغریب هستم!..ای کاش بیشتر بودم!!! ....انوقت میگفتند مستانه یا دیوونه است یا نابغه!! آدم نرمال که آرتیست نمیشه!!! ولی من هنوز نمیدو نم .. چی هستم؟ فقط میدونم .. کار هام مستانه است!! با تمام این تکنولجی زمان ما انسان تنها ا ست میفهی چی گم// من هم یکی از اوونها هستم.....خوب حالت حوبه... بجای اینکه..نوشته ترا نقد کنم.. مستانه رو نقد کردم!!!!
سلام...ترجمه امروزت رو خوندم...فعلا دارم دنبال سوراخ دعا می گردم تا ببینم از کجا اینها رو گیر میاری ! مصاحبه با معروفی هم دیشب به دستم رسید...عجیب کار خوبی از آب در آمده ...امیدوارم دچار جرح و تعدیل نشود...خوش باشی
چند باره سلام پیمان جان - خوب من هم امیدوارم - شاید بهتر است بگویم بسیار امیدوارم به خدای مهربانم و لطف بیکران و سرشارش - بازهم برایم دعا کن
سلام...محمد الفيتوری ، شاعر معاصر عرب، در ايران نام ناشناخته ای نيست. او که آخرين بازمانده شاعران نوآور عرب بوده.... همه چيز درباره الفيتوری را در اين گفتگو بخوانيد...