انگار مطمئن نیستم
خوب خیلی طول نکشید.نمیدانم چرا یکدفعه هوس کردم چیزی بنویسم.چندوقت پیش کتابی خواندم از خانم سارا علی اکبری با نام «انگار مطمئن نیستم».این کتاب اولین کار خانم علی اکبری است.به نظر من این کتاب از تولد یک نویسنده خوب خبر میدهد.البته نقاط ضعفی هم دارد که مهم نیست. فعلآ مهم نیست.چیزی که اهمیت دارد این است که یک نویسنده ای پیدا شده که کارش را بلد است.اگر این کتاب را نخوانده اید یک جوری پیدا کنید و نگاهی بیندازید.حتی اگر توانستید آن را بخرید.البته فکر نکنید که حالابا یک شاهکار طرفید بلکه به این فکر کنید که اگر بیماری ادبیات دارید باید از اتفاقات خوب دور و برتان خبر داشته باشید(حالا از اتفاقات بد خبری نداشتید ،نداشتید).من هم چند خط کوتاه در مورد این کتاب نوشته ام که همینجا میگذارم. اگر دوست داشتید بخوانید و مارا هم دعا کنید: مجموعه انگار مطمئن نیستم مجموعه خوبی است. البته از جهاتی.گاهی اوقات هم بد میشود ولی در کل کار خوبی است.یک اثر اول قابل اعتنا با یک سری ویژگی در خشان.مثل تصویر سازیها ،وصف و استعاره ها. توصیف منظره ها و موقعیتها آنقدر دقیق و شفافندکه خواننده را در ست در وسط وضعیتی قرار میدهند که نویسنده می خواسته.چیزهایی را میسازند که باید بسازند.نویسنده چیزی را هرز نداده وهر کلمه ای که برای وصف و یا بیان موقعیتی استفاده شده آنقدر دقیق و مناسب است که بهترین تصویر ممکن را در ذهن میسازد.از این کلی گویی هم که بگذریم خود داستانها هم همین را میگویند: «با هجوم وحشیانه باد چند قدم عقب عقب رفت.باد داشت همه چیز را از جا در می آورد.با زحمت خود را از پله های ایوان پایین کشید.آسمان تیره و تار شده بود.توده عظیم گرد وخاک در باد می پیچیدو در همه جا پخش میشد.از دور ونزدیک صدای در و پنجره ها که به شدت باز و بسته میشدند شنیده میشد.درختها همهمه میکردند انگار که میخواستند از باغ بروند...» البته این کتاب پر از تصویرهایی اینچنینی است.خواندن داستانهای دیگر هم ما را مطمئن میکند که نویسنده لا اقل توی این زمینه چیزی کم نمی آورد .اما جلو که میرویم خود این تصویر سازیها دردسر ساز میشوند.تصویرهایی که بسط پیدا میکنند و آنقدر گسترده می شوندکه تمام داستان را میبلعند.انگار که هدف اصلی داستان همین شرح و بسطها،توصیفات و استعاره ها هستند ونه چیزی به عنوان داستان.در اکثر داستانهای این مجموعه طرح وپی رنگ داستانی(یا اگر اعتقادی به این کلمات ندارید)مسیر و شالوده ای که حوادث و شخصیتها را گرد هم می آورد فقط در حد چند خط نوشته می شود.باقی داستان شاخ و برگهای زیبایی است که اگر چیده هم شوند چیزی آن وسط گم نمی شود.به نظر من این نویسنده باید رمان مینوشت چونکه این شاخ وبرگهای زیبا فقط در رمان تو جیه پیدا میکنند.اما... انگار مطمئن نیستم.