با یاد داستا یو فسکی
بالاخره یکی از دوستان بسیار بسیار خوب ما هم تصمیم گرفت که بلاگ نویسی کند . این دوست ما بلاگ سفید را راه انداخته . البته فعلا اسم بلاگش سفید است و ممکن است در آینده تغییراتی توی وبلاگش بدهد . میشود گفت که یک جورهایی من و این دوستم باهم کار جدی ادبیات را شروع کردیم . خاطرات خیلی زیادی با هم داریم .( البته چون هنوز به طور مرتب همدیگر را میبینیم این خاطرات همین طور زیاد میشوند!!) . گوش دادن و خواندن شعرهایش همیشه آرامش خاصی را به من داده و میدهد . یعنی میتوانم بگویم که شعرهایش را دوست دارم .
به هرحال این دوست ما چند روزی هست که وارد این خانواده وبلاگی شده . دیدن وبلاگش را از دست ندهید ( البته متاسفانه به دلیل خراب شدن سیستم کامنت گذاری بلاگ اسکای فعلا امکان اینکه برایش کامنت بگذارید وجود ندارد ):
سفید



این هم اولین شعری که توی وبلاگش گذاشته:

با یاد داستا یو فسکی


باران گرفته است

تاریک خیابان است

می گویم آناییتا گریگوریونا

چند بار می گو یم

آناییتا گریگوریونا


پو لینا الکساندرونا


ــــ

تازه

تاریک

روی نورهای کمرنگ باریک موازی


خیابا نیست

تما م

خالی


رده رده.


این یادداشت به طور همزمان در وبلاگ پدرو پارامو منتشر میشود . لطفا برای کامنت گذاری از آن وبلاگ استفاده کنید:پدرو پارامو