فلسفه یا ادبیات - قلمروهای ممکن
بالاخره این بخش نظر دهی بلاگ اسکای درست شد . اگر نظری، چیزی داشتید دیگه نمیخواد برین وبلاگ پدرو پارامو . همین جا نظرتون رو بنویسین .


نمیدانم تا به حال به داستان ، مجموعه داستان و یا رمانی برخورد کرده اید که بعد از خواندنش از خودتان پرسیده باشید : این متنی که من خواندم فلسفه بود یا داستان؟ واقعا چه مرزی بین این دو مقوله بسیار مهم و نزدیک به هم وجود دارد؟

وقتی کتابهای بسیاری از نویسندگان نوگرا ( و عمدتا جوان ) ایرانی را ورق میزنیم با انبوهی از تئوریهای فلسفی مواجه میشویم که به شکلی کاملا آگاهانه و عامدانه در لابه لای کلمات نوشته شده تنیده شده اند .انگار که این فلسفه استفاده شده اصلی ترین زیر بنای ساخت داستانهایشان بوده و این داستانها آمده اند تا تاییدی بر این فلسفه ها باشند .خب...پس این چیزی که خواندیم فلسفه بود یا داستان ؟

واقعیت این است که خط ما بین فلسفه و داستان خط چندان واضح و روشنی نیست.در حال حاضر بسیاری از تئورسینهای ادبی - فلسفی به نوعی به فلسفه به عنوان ادبیات اعتقاد دارند . چرخش و تمایل این متفکرین به متون فلسفی به گونه ای است که راه برخورد با این متون هیچ تفاوتی با نقد متون ادبی ندارد و به عبارت دیگر متون فلسفی و ادبی به وسیله ابزار مشابهی مورد قضاوت قرار میگیرند . اما بنیادی ترین تفاوت بین متون ادبی و فلسفی را میتوان در هدفی دانست که این متون برای رسیدن به آن نوشته شده اند . فلسفه در جستجوی حقییقت است . حقیقت مورد بحث فلسفه حقیقتی جهان شمول و فراگیر است که به بیان تمامی قلمروهای ممکن تا آنجایی که امکان دارد و در محدوده خود حقیقت قرار میگیرد میپردازد . در صورتی که این هدف فراگیر و جهان شمول منظور ادبیات نیست . ادبیات نمیخواهد و اصولا نمیتواند که به تمامی قلمروهای ممکن تا آنجا که در محدوده حقیقت قرار میگیرند بپردازد . به نظر بسیاری از متفکرین این حوزه هدف ادبیات پوشاندن تمام این جهان ها و قلمروها نیست بلکه ادبیات به هدفهای خاصتر و محدود تر میپردازد.

در ادبیات ما با داستان مواجه میشویم . مجموعه ای از حرکت فیزیکی و یا ذهنی شخصیتها و اشیا ء در جهت ایجاد فضاهای خاص داستانی . این داستانها عمدتا در مورد شخصیتهایی هستند که اگرچه میتوانند نماینده یک تیپ و یا گروه خاص باشند اما در نهایت غیر فراگیرند و در قالب صفات و حالتهای ویژه و خاص باقی میمانند . به عبارت دیگر غیر جهان شمولند . این غیر جهان شمول بودن ادبیات را با واژه فرم ( یا همان شکل ) بیان میکنیم . مطابق نظر آرتور سی دانتو یک متن نوشته شده خوب متنی است که بتواند بیانی از وجود و یا فرم را ارائه کند . فرم و یا شکل ، حالت ویژه و خاصی است که با استفاده از ابزار خاص داستان نویس ( نظیر توصیفات و یا سبک ) ایجاد شده باشد . در فرمها و اشکال مختلفی که در داخل یک متن نوشته شده ایجاد میشوند محدودیتهایی وجود دارد که به طور خود به خودی آن جهان شمول بودن خاص فلسفی را از بین میبرد . به عبارت دیگر هر متن با فرم خاص خود محدود میشود و دیگر نمیتواند به تمامی قلمروهای ممکن از دیدگاه فلسفی در حوزه حقیقت بپردازد .

نکته اصلی در این میان بررسی مفهوم تمامی قلمروهای ممکن از دید ادبیاتی آن است .در حقیقت ادبیات داستانی خودش را به عنوان ذات تمامی قلمروها و امکانات و احتمالات ممکن معرفی میکند. در این فضا هیچ محدودیتی در آفرینش وجود ندارد .به همین دلیل تفاوت بسیار زیادی بین مفهوم ادبیات به عنوان ـ تمامی قلمروهای ممکن - و مفهوم تمام قلمروهای ممکنی که فلاسفه ای نظیر دانتو به آن اشاره کرده اند وجود دارد . هنگامی که این فلاسفه در مورد قلمرو تمامی حالتها و احتمالات صحبت میکنند عملا به این مفهوم اشاره میکنند که چه چیزی میتواند حقیقت داشته باشد . فلسفه در این دیدگاه یک مفهوم جهان شمول است که در ابتدا خودش را از کل چهار چوب وجود جدا میکند و در ادامه به شکل یک رابط و یا واسطه به تحلیل آن میپردازد. در حالی که ادبیات از همان ابتدا خودش را به عنوان جزیی از وجود در نظر میگیرد بدون اینکه تلاش کند با جدا فرض کردن خود به تحلیل و یا توجیه آن بپردازد . ادبیات به ایجاد آفرینش در داخل حوزه وجود دست میزند و در این حالت میتوان گفت که فلسفه همیشه درباره ادبیات سخن میگوید. چیزی که در ادبیات به آن پرداخته میشود نه وجودی از پیش تعیین شده که در حقیقت چیزی است که به طور همزمان در حال آفرینش خودش است . البته نظرات گوناگونی در این زمینه وجود دارد که در یادداشتهای بعدی به آنها خواهم پرداخت .