همان طور که در یادداشت قبلی اشاره کردم برای شناخت اصالتهای داستانی و درک استفاده های مناسب از مقوله فلسفه در داستان ، باید تا حدودی از مرزهای ناپیدای بین این دو آگاهی داشت . مرزهایی که اگر به درستی شناخته نشوند و یا دانش کافی در مورد آنها وجود نداشته باشد ، متونی را خلق میکنند برزخی و ناتمام . متونی که میخواهند هم فلسفه باشند و هم داستان اما در حقیقت نه فلسفه هستند و نه داستان . یادداشتهای پراکنده ای هستند از یکسری عقاید و نظرات ناپخته و یا در نهایت رونویسیهای کودکانه ای از تفکرات نویسنده های اصلی این عقاید . تعبیر فرم یکی از اساسی ترین اختلافات میان فلسفه و داستان است . این تعبیر به این معنی نیست که در متون فلسفی ما با چیزی به عنوان شکل و یا فرم نگارشی مواجه نیستیم . فرم مورد بحث در این نوشتار به معنی روشی است که نویسنده به طور آگاهانه ( و حتی ناخوداگاه ) جهت محدود کردن قلمرو فراگیر فلسفه به متن اعمال میکند.
عملا مسئله اساسی این است که تعبیر فرم به شکل کلی و فراگیر آن هم در فلسفه و هم در داستان قابل استفاده است اما چیزی که تفاوت بین این دو را آشکار می سازد چگونگی تغییرات این فرمهای پایه در جریان نگارش داستانی است .این جمله به این معنی است که یک متن میتواند فرمهای مختلفی را در درون خود شامل شود اما در استفاده خاص و داستانی از این فرمها آنها را عملا به چیزهایی با در جه اهمیت کمتری نسبت به فرم اولیه تقلیل میدهد. متن در این حالت میتواند خواص فرمهای پایه را به شکل وراثتی به زیر مجموعه های تقلیل یافته آن فرمها انتقال دهد . در این انتقال آن جهان شمولی اولیه فرم به چیزی خاص تر و محدود تر تقلیل پیدا میکند . به عنوان مثال وقتی که میگوییم : ”( ف) آدمی است که به متون کهن علاقمند است” ما (ف) را از فرم جهان شمول آدمها به شکلی تقلیل داده ایم که در زیر مجموعه علاقه مندان به متون کهن قرار میگیرد . به عبارت دیگر خاصیت جهان شمول آدم بودن(ف) در هنگام انتقال او به زیر مجموعه علاقه مندان به متون کهن به شکل وراثتی و همراه با او منتقل شده است . این مشخصه همان چیزی است که (ف) را از مجموعه جهان شمول آدمها متمایز میسازد . این انتقال وراثتی و تقلیل فرمها در متون داستانی به تعداد بسیار زیادی قابل انجام است . این انتقال همان چیزی است که از آن به عنوان جزئیات داستانی یاد میکنیم . این جزئیات عزیز و آسمانی .
جزئیات چیزی است که تفاوت اساسی بین متون فلسفی و داستانی را مشخص میکند . اینکه داستان در داخل فضای محدود و خاص فکری نویسنده قرار دارد و بدون اینکه ادعای تحلیل تمام جهان را داشته باشد تنها با وام گرفتن و یا حتی خلق فرمهای اولیه و پایه ای به آفرینش جهان خاص ، منحصر به فرد و ویژه خود میپردازد. شاید به همین دلیل بتوان گفت که داستان نویسی نوین امروز با اینکه بیشترین استفاده را از فلسفه میبرد ولی در فرمهای اصیل و هوشمند خود به عنوان ذاتی مستقل از فلسفه به حیات خویش ادمه میدهد . ذاتی به دور از کلی گویی و جهانشمولی های خاص فلسفی . هرچقدر نویسنده در ایجاد فضا و فرمهای خاص جهان داستانی خود موفق تر عمل کرده باشد داستان نوشته شده از اصالت بیشتری برخوردار است . تمام عناصر داستانی در این دیدگاه باید از تشخصی برخوردار باشند که آنها را از فرمهای پایه ای که از آن مشتق شده اند متمایز سازد. تشخصی که آنها را مختص جهان داستانی همان نویسنده کند . چیزی که قابل تغییر و یا وام دادن نباشد .
البته این تقلیل فرمها و یا روشهایی که هر نویسنده برای ایجاد فرمهای تقلیل یافته خود انتخاب میکند آنچنان گسترده و متغییر است که خود به بررسی جداگانه و مفصلی نیاز دارد . اما مسئله اساسی این است که در این دیدگاه متون فلسفی از ایجاد و در برگرفتن فرمهای گوناگون ناتوانند . این متون تنها میتوانند با این فرمها بازی کنند و یا آنها را در ارتباط با هم قرار دهند. به عنوان مثال تلاش در جهت بازشناساندن و یا توضیح فرمهای پایه ای از طریق همان گویی ( یا توضیح مکرر ) همان فرمها و یا استفاده از گزاره های منفی و مقایسه ای در جهت شناسایی فرمهای گوناگون .مانند جمله پرنده آدم نیست . و یا فرم یک شبیه فرم دو است . در زمینه نوع برخورد ادبیات با فرمهای پایه ای و نتایجی که از مواجهه و یا تقلیل این فرمها به دست می آید نظرات گوناگونی وجود دارد که در یادداشت بعدی به آنها خواهم پرداخت . |