خب ... یه سال دیگه هم گذشت . دیروز راس ساعت چهار و بیست دقیقه یه سال دیگه رفت رو سنم . حالا شده بیست و شش سال . غیر از خودم فقط یه نفر دیگه یادش بود و یادم انداخت که یادش بوده . دوست داشتم که درست راس ساعت چهار و بیست دقیقه بشینم و به چیزهای مهم توی زندگیم فکر کنم . اما درست راس ساعت سه و بیست دقیقه گرفتم خوابیدم و راس ساعت پنج و سی دقیقه هم از خواب بیدار شدم . پشیمان هم نیستم . |