فلسفه و ادبیات ۳ - آفرینشهای مخالف


و باز هم فلسفه و ادبیات . گروهی از متفکرین بر این عقیده اند که فرمهای پایه ای وجهان شمول اموری نیستند که به وسیله فلسفه قابل ایجاد باشند . این فرمهای پایه ای به وسیله گروه بسیار زیادی از نویسندگان و در طی زمانی طولانی ایجاد شده اند و هر کدام از آنها در حقیقت محصول آفرینشی هستند که در دنیای خاص و ویژه یک نویسنده اتفاق افتاده اند . مطابق این نظریه این جهان شمولی و یا تمامی قلمروهای ممکن مورد بحث فلسفه ، ریشه در مجموعه بسیار زیادی از جهانهای خاص ، منحصر به فرد و تقلیل یافته ای دارد که هر نویسنده ادبی در آنها گرفتار است . در حقیقت جهان یک ابژه عینی و بیرونی نیست که ذهن هنرمند قادر به درک و تحلیل آن باشد بلکه این جهان به وسیله مقولاتی شکل میگیرد که از طرف بشر به آن اعمال میشود .در این حالت هنرمند نمیتواند خارج از فضای ذهنی خود قرار بگیرد و به همین دلیل خود را به آفرینش در حوزه ادبیات محدود میکند . به عبارت دیگر آفرینش در جهت ایجاد تمام قلمروهای ممکن ، تا آنجایی که ممکن است . فلسفه در این نظریه رابطی است که بعد از اتفاق افتادن این آفرینش ، بر روی آن سوار میشود و اقدام به تحلیل و شناخت آن میکند . بدیهی است که این رابط و واسطه هم نمیتواند به آفرینش چیزی خارج از این مقولات دست بزند و اگر در باره موضوعی بحث میکند و یا سعی در اثبات و شناخت آن دارد ، آن موضوع مورد بحث حتما از قبل در داخل این مجموعه اولیه وجود داشته است . فلسفه تنها میتواند با این فرمهای پایه ای بازی کند و یا آنها را در ارتباط با یکدیگر قرار دهد .

از طرف دیگر نویسندگان ادبی اذعان میکنند که هیچ آگاهی از پیش تعیین شده ای ندارند . تفاوت آنها با فلاسفه در این است که آنها همیشه در داخل مقولات خاص و منحصر به فردی بازی میکنند که ذهن خودشان ( و به تنهایی ) ایجاد کرده است. همان طور که گفته شد بعضی از فلاسفه معتقدند که متون فلسفی به یک حقیقت بیرونی اشاره دارند . مسلما آنها حتی فرض نمیکند که جهان - جهان حقایق - می تواند چیزی به جز یک ابژه خارجی که ما میتوانیم آن را در ذهنمان کشف و تحلیل کنیم باشد .
 
برای این فلاسفه ، فلسفه از ادبیات متفاوت است به این دلیل که فلسفه به چیزی اشاره میکند که در حال حاضر وجود دارد اما ادبیات به آفرینش در فضایی از تصورات دست میزند .البته این نظریه به هیچ وجه توجیه کننده تفکر ادبیات برای ادبیات نیست . نوع آفرینش ادبی صورت گرفته و مصالح و عناصر اولیه ای که برای انجام این آفرینش مورد نیاز است لزوما به خلق جهانی منجر نمیشود که تنها برای خود ادبیات ( و فقط خود ادبیات ) قابل درک و استفاده باشند . کارکردهای این آفریده ادبی آن قدر وسیع و فراگیر خواهد بود که به راحتی میتواند مورد توجه قلمروهای مختلف در گذشته ، حال و آینده قرار گیرد .

البته در مقابل این نظریه ، نظرات دیگری نیز وجود داردند که از دیدگاه دیگری ( والبته نزدیک به دیدگاه قبلی ) به ادبیات و فلسفه مینگرند .برخی از منتقدین ادبی نظیر ماتیو آرنولد حد کارایی علم و فلسفه را تا آنجایی میدانند که به ادبیات امکان خلق و آفرینش چیزهای جدید را بدهند . آرنولد میگوید : نبوغ ادبی خلاق عمدتا خودش را در کشف ایده های جدید نشان نمیدهد . این وظیفه بر عهده فلاسفه است . کار اصلی نبوغ ادبی ساختن و نمایش دادن است . نه فقط تحلیل کردن و کشف . توانایی ادبیات در قرار دادن این ایده ها و نظرات در ترکیباتی جذاب و موثر و خلق یک اثر زیبا از تمامی آنها است .

مطابق نظر آرنولد ایده ها باید کشف شوند ( که این امر وظیفه فلسفه است ) . اما اگر ما ایده ها را خلق نکنیم با استفاده از ادبیات قادر به خلق ترکیبات جذابی از آنها خواهیم بود . مطابق این نظریه ،ادبیات علاوه بر آفرینش باید به ترکیب ایده های کشف شده قبلی نیز بپردازد .

خب ... حالا برمیگردیم به سوالی که در ابتدای بحث فلسفه و داستان مطرح کردیم . گروهی از نویسندگان ما داستان مینویسند که فلسفه نوشته باشند . آیا نوشته های این گروه از نویسندگان را میشود داستان فرض کرد ؟ به نظر من با نگاهی دقیق به روندی که این نویسندگان در نوشتن داستانهایشان در پیش میگیرند مشخص میشود که این داستانها به هیچ آفرینش جدیدی در حوزه وجود دست پیدا نمیکنند . این قبیل نویسندگان فلسفه را قیمی میدانند که از بالا بر ادبیات نظارت دارد و مسیر تمام پیچشها و حرکاتش را معین میکند . آنها به استفاده از ایده هایی که فلسفه در اختیارشان میگذارد توجهی ندارند و به جای ترکیب این ایده ها و ایجاد جهانی خلاق و زیبا ، به بیان ناقص و دوباره همان ایده ها میپردازند . این نویسندگان به جای اینکه جهانی خلق کنند که بعد از خلق شدنش مورد تحلیل و شناخت فلسفه قرار بگیرد ، جهانی می آفرینند که از قبل شناخته شده و از مدتها قبل مورد تحلیل فلسفه قرار گرفته است . جهان این نویسندگان جهانی تکراری و کسالت بار است .جهانی معلول که درست در جهت مخالف یک آفرینش طبیعی آفریده شده است .