روش طبخ یک داستان پست مدرنیستی - ۲


پس شخصیت ما خانمی است با نام زتا . این خانم گاهی مشخصات یک
اسطوره را از خود بروز میدهد ، گاهی تبدیل به افسانه میشود گاهی یک بشر عادی است و گاهی هم مانند یک بچه عقب مانده خل بازی درمی آورد. خب... از اینجا به بعد ما به شما میگوییم که خانم زتا چه کارهایی را باید انجام دهد و چه کارهایی را نباید انجام دهد تا به یک شخصیت پست مدرن در یک داستان پست مدرنیستی تبدیل شود . اول اینکه زتا باید درگیر نوعی بازی با محیط و شخصیتهای اطرافش بشود . تا آنجایی که ممکن است از هدایت زتا به سمت مقاصد و اهداف قابل پیشبینی ، جدی و غیر قابل تغییر خودداری کنید . رفتار و حرکات زتا باید طوری طراحی شوند که نشان دهنده تمایل او برای به بازی گرفتن دیگران ( و البته خودش) باشند . مثلا فرض کنید که زتا توی یک ساختمان متروکه منتظر آمدن یک شخص خاص است ( به طور قطع آن شخص خاص باید یک خانم باشد وگرنه داستان شما در هنگام چاپ دچار مشکلات فرا متنی خواهد شد ) . زتا میبیند که یک غریبه به سمت او می آید ، کیفش را روی شانه اش جابه جا میکند و نگاهی زیر چشمی به او می اندازد . زتا مطمئن است که این غریبه آن شخص خاصی که او انتظارش را میکشد نیست اما تصمیم میگیرد که به روی خودش نیاورد و چنین وانمود کند که این شخص همان شخص است . و به این شکل وارد بازی میشود که خودش برای خودش ایجاد کرده است . البته درمورد اینکه چه بازی ویژه ای برای شخصیت زتای داستان شما مناسب است اجماع کاملی وجود ندارد . مثلا بعضی از دوستان پیشنهاد میکنند که زتا شوهری داشته باشد و با همین شوهر درگیر بازی شود . در طول بازی هم زتا میتواند به راحتی این مرد را ( که گاهی هم بازی سرش نمیشود ) ریز ریز کشان کند . ریز ریز کشان دقیقا به معنی این است که زن در جریان یک بازی شوهر خود را تکه تکه کند .( بعضی از نویسندگان زن پست مدرن از این درون مایه در داستانهای خودشان استفاده زیادی می کنند ) . گاهی هم زن با یکمرد غریبه وارد بازی مورد نظر خودش میشود ( در این مورد توضیح زیادی نمیدهم که مشکلات بینا متنی و فرا متنی دارد) اما در هر حالت ما زتا را در موقعیتی تصور میکنیم که در بالا گفتیم . توجه داشته باشید که در همین موقعیت هم باید اثر بعضی عناصر مشخص باشد ( برای شیر فهم کردن کسانی که هنوز نمیتوانند بین یک داستان مدرنیستی و یک داستان پست مدرنیستی تفاوت قائل شوند ) . یکی از این عناصر اثر شانس در ایجاد و شکل گیری اتفاقات است . استفاده درست و هوشمندانه از عنصر شانس نقش بسیار مهمی در ساختار یک داستان پست مدرن دارد . بازی شما بیشتر از آنکه بر اساس یک طرح و نقشه از پیش تعیین شده باشد باید بر اساس شانس و اتفاق شکل بگیرد . دیگر اینکه ترتیب رویدادن اتفاقات ، روابط علل و معلولی بین شخصیتها و صحنه پردازی خاص داستانی باید بیان کننده هرج و مرج و به هم ریختگی در تمامی اجزا باشد . در این زمینه از بیان دقیق روابط و دلایل اتفاقات و عکس العملها کاملا پرهیز کنید ( اگر وقتتان را به این قبیل امور اختصاص دهید داستان شما حداکثر یکداستان مدرنیستی متوسط خواهد شد ) . این هرج و مرج را در هرچیزی میتوان ایجاد کرد . از نحوه حرف زدن زتا گرفته تا وضعیت قرار گرفتن اشیاء و افراد در اطراف او . مثلا زتا باید درهنگام مواجه با فرد غریبه به طور کاملا ناگهانی از تعطیلاتی حرف بزند که تابستان چهار سال قبل همراه با یکی از دوستان سابقش( که حالا فوت کرده و در قید حیاط نیست ) به یکی از سواحل اروپایی رفته . در همین زمان هم بهتر است از ضربان های عجیب دسته صندلی حرفی زده شود ( عجله نکنید . ما میدانیم که قسمت بسیار زیادی از این هرج و مرج را باید در ساختار زبان روایت ایجاد کرد . فعلا همین را داشته باشید تا در آینده به آن قسمت هم برسیم ) . این توصیفات ، گفتگوها و تصویر سازیهایی که از دید زتا بیان میشوند باید نشان دهنده نوعی تهی شده گی و یا بی آوایی زتا باشند . توجه داشته باشید که در هیچ قسمتی از داستان زتا نباید لحن و یا رفتاری مهربان و مادرانه و یا عقل کلی داشته باشد . زتا از انجام یا وقوع هیچ حادثه و یا رویدادی مطمئن نیست ( مگر در مقام بازی ) . پس زتا مطمئن نیست که این غریبه همان شخصی باشد که او انتظارش را می کشیده ( یعنی ممکن است که آن فرد همان شخص خاص هم باشد ) . خب... پس اگر در چند سطر قبلی داستانتان جایی نوشته اید که " زتا مطمئن بود که این فرد همان کسی نیست که انتظارش را میکشیده " روی این جمله خط بکشید و آن را به این شکل تصحیح کنید " زتا مطمئن نبود که این غریبه همان کسی است که او انتظارش را میکشیده " . زتا نسبت به هیچ چیز حساسیت عجیب غریب و یا خاصی ندارد . موقعیت فعلی خودش را پذیرفته و سعی دارد با این موقعیت وارد بازی شود . او در اینجا میتواند نقش جدیدی را بازی کند . یعنی خانم زتای ما خودش را با نام کیسی ( حرفی دیگر از حروف الفبای یونانی ) به شخص جدید معرفی میکند . او به جای اینکه بگوید که منتظر فرد خاصی بوده فقط میگوید که تنها قدم زدن را دوست دارد . بعد هم همان خاطره قدیمی تعطیلات در یکی از کشورهای اروپایی را برای این مخاطب جدید تعریف میکند . زتا خودش دقیقا نمیداند چرا خودش را به این شکل معرفی کرده و یا اینکه اصولا چرا وارد این بازی شده ( خواهشا از توضیح دادن این مسائل خودداری کنید که در غیر این صورت تمامی زحمات ما به باد خواهد رفت ) . زتا این بازی را شروع کرده و میلی مبهم و ناشناخته او را وادار میکند که به آن ادامه دهد . زتا شخصیت فرد مجهول الهویه ( و نه معلوم الحال ) را به خود میگیرد و سعی میکند که با بازی کردن در نقش این فرد جدید به موقعیتی تازه و البته پست مدرنیستی با این غریبه دست پیدا کند . ادامه این بازی تنها در اختیار زتا یا همین کیسی جدید ما نیست و میزان مشارکت غریبه در این موقعیت جدید یکی از مهمترین مولفه ها در ساخت و پیشبرد داستان است .