این تنفر است که زندگی میکند



برای چند روز میخوام برم مسافرت . لطفا تا موقع برگشتنم همین نوشته ها رو تحمل کنین . ببخشید که این چند وقته به خیلی ها سر نزدم . به دل نگیرین. از گرفتاری زیادیه .فعلا .



 American History X فیلمی در باره تنفر است . تنفری که هیچ حد و مرزی ندارد . آنقدر وسیع است که همه چیز زندگی را میبلعد . سفیدها از سیاه ها متنفرند و سیاه ها از سفیدها . سفید و زرد و سیاه همه از هم متنفرند . این تاریخ آمریکاست . به نظر من  American History Xفیلمی است که تا حدود زیادی از مولفه های آشنای سینمای هالیوود فاصله گرفته و به واقعیت لخت و ناب نزدیک شده . واقعیتی که در باره تنفر است . در باره بد بختی و خشونت .


خط ساده فیلم را میشود این گونه روایت کرد : پدر خانواده سفید پوستی در حین انجام وظیفه کشته شده . به دست چند نفر سیاه پوست به قتل رسیده. پسر بزرگ خانواده ( با بازیEdward Norton ) از سیاه پوستان متنفر است . این پسر تبدیل شده به یک نژاد پرست کامل که از کشتن سیاهان لذت میبرد ( Norton  بعد از کشتن دو جوان سیاه پوست به طرف برادر کوچکترش برمیگردد و لبخندی میزند . این لبخند را هیچوقت نمیشود فراموش کرد) . او معتقد است که تمام بدبختی های آمریکا از سیاهان و آسیایی هاست . برادر جوان او به طور کامل تحت تاثیر عقاید و افکار او قرار دارد . او هم نژاد پرست کوچک تری است که تنها رهبرش در زندگی همین برادر بزرگتر است . Norton بعد از کشتن دو جوان سیاه پوست به زندان می افتد . توی زندان میفهمد که این بدبختی  را فقط سیاه پوستان درست نکرده اند. همه توی این بدبختی و تنفر شریکند .او بعد از آزادی از زندان دیگر نمیخواهد یک نژاد پرست باشد . پرچمهای صلیب شکسته را جمع میکند و به همه میگوید که میخواهد طوری زندگی کند که مثل قبل نباشد . که میخواهد برای بهتر شدن زندگیش کاری کند . برادر کوچکتر را هم قانع میکند که از نژاد پرستی دست بکشد . درست در همین نقطه و در زمان آرامش فیلم برادر کوچکتر به دست یک نوجوان سیاه پوست ( و در کمال بی گناهی ) کشته میشود .



خط تنفری که توی این فیلم نقاشی میشود را هیچوقت نمیتوان از یاد برد. اینکه این تنفر ادامه دارد و تا موقعی که طرز زندگی آدمها به همین شکل است هیچ چیزی نمیتواند آن را از بین ببرد . این فیلم یک واقعیت تلخ و بی حفاظ را نشان میدهد : این تنفر است که به جای آدمها زندگی میکند.


نکته جالب دیگر در مورد این فیلم این است که Tony Kayeعلاوه بر کارگردانی فیلم مسئولیت Director of photography   را هم بر عهده داشته . دید عالی و تحسین برانگیز Kaye نسبت به عکاسی را در تمام سکانسهای فیلم میتوان مشاهده کرد . این فیلم پر از صحنه هایی است که هیچ چیزی از یک عکس زیبا و به یاد ماندنی کم ندارند.







American History X



ترمیناتور ۳


خب... هیچ دلیلی ندارد که فقط از فیلمهای خوب حرف بزنیم . ترمیناتور 3 فیلمی مزخرف است . اصلا پیشنهاد نمیکنم آن را ببینید . هر ذهنیتی را که نسبت به اکشن تمام حرفه ای و قابل اعتنای جیمز کامرون دارید دور بریزید و به فیلمی سطحی ،احمقانه و با جلوه های ویژه ای به مراتب ضعیف تر از ترمیناتور 2 فکر کنید . هیچ کس نمیتواند منکر این مسئله شود که ترمیناتور 2 مسئله جلوه های ویژه در سینما و اصولا ژانر سینمای اکشن را متحول کرد .اما این فیلم ترمیناتور 3 مادر بزرگ آرنولد شوارتزنگر را هم نمیتواند متحول کند . لطفا اصلا این فیلم را نبینید .





ترمیناتور ۳


این یادداشت به طور همزمان در وبلاگ پدرو پارامو منتشر میشود . لطفا برای کامنت گذاری از آن وبلاگ استفاده کنید:پدرو پارامو

با یاد داستا یو فسکی

بالاخره یکی از دوستان بسیار بسیار خوب ما هم تصمیم گرفت که بلاگ نویسی کند . این دوست ما بلاگ سفید را راه انداخته . البته فعلا اسم بلاگش سفید است و ممکن است در آینده تغییراتی توی وبلاگش بدهد . میشود گفت که یک جورهایی من و این دوستم باهم کار جدی ادبیات را شروع کردیم . خاطرات خیلی زیادی با هم داریم .( البته چون هنوز به طور مرتب همدیگر را میبینیم این خاطرات همین طور زیاد میشوند!!) . گوش دادن و خواندن شعرهایش همیشه آرامش خاصی را به من داده و میدهد . یعنی میتوانم بگویم که شعرهایش را دوست دارم .
به هرحال این دوست ما چند روزی هست که وارد این خانواده وبلاگی شده . دیدن وبلاگش را از دست ندهید ( البته متاسفانه به دلیل خراب شدن سیستم کامنت گذاری بلاگ اسکای فعلا امکان اینکه برایش کامنت بگذارید وجود ندارد ):
سفید



این هم اولین شعری که توی وبلاگش گذاشته:

با یاد داستا یو فسکی


باران گرفته است

تاریک خیابان است

می گویم آناییتا گریگوریونا

چند بار می گو یم

آناییتا گریگوریونا


پو لینا الکساندرونا


ــــ

تازه

تاریک

روی نورهای کمرنگ باریک موازی


خیابا نیست

تما م

خالی


رده رده.


این یادداشت به طور همزمان در وبلاگ پدرو پارامو منتشر میشود . لطفا برای کامنت گذاری از آن وبلاگ استفاده کنید:پدرو پارامو

فاصله گذاری

لطفا برای کامنت گذاشتن روی این آدرس کلیک کنید http://paramo.persianblog.com

نقد یک داستان در اغلب مواقع تبدیل میشود به بررسی امکانات و احتمالاتی که نویسنده میتوانسته با در نظر گرفتن آنها، داستان خود را به تکامل نزدیکتر کند. این نوع نقد به هیچ وجه به این معنی نیست که داستان نوشته شده داستان بدی است و یا ناقص و نا تمام است. پیشنهادات مطرح شده در این نوع از نقدها عموما بیان کننده نظر و عقیده فردی منتقد هستند و راه کارهایی را که از نظر منتقد جهت بهتر شدن داستان لازم است نشان میدهند .کاملا مشخص است که خود این راه کارها نیز بازتابی از دغدغه های اصلی منتقدند و به همین دلیل ممکن است گاها جامع و کامل نباشند و یا به سلیقه شخصی منتقد وابسته شوند. مسئله سلیقه در این میان نکته بسیار مهمی است که به هیچ وجه نمیتوان آن را نادیده گرفت و یا با ژستهای فوق روشنفکری اصولا منکر وجود آن شد . در مجموعه روابط فردی و اجتماعی که هنرمند با جهان واقعی پیرامون خود دارد سلیقه همواره یکی از مهمترین پارامترهای تاثیر گذاری است ( البته اینکه چه عواملی منشا شکل گیری این سلیقه هستند و یا اساسا تفاوتهای یک سلیقه سالم و پویا با سلیقه ای مریض و مخرب چیست هیچ بحثی نمیکنم که سری بسیار بسیار دراز دارد ). به نظر من برای نویسندگانی که هنوز در اوائل راه نوشتن هستند پرداختن به این نوع نقد راه گشا خواهد بود . همین که نویسنده با امکانات مختلفی که در داستانش امکان ظهور داشته ولی به دلایلی از قلم افتاده آشنا شود میتواند در ایجاد دیدگاه های وسیع تر نگارشی او موثر باشد . البته لزوم هشیاری نویسنده در این بین نیز از اهمیت بالایی برخوردار است . دلیلش هم این است که هر منتقدی به هر حال در گام اول مخاطب یک داستان است و نقد او موضعگیری یک مخاطب در برابر جهان داستانی نویسنده به حساب می آید . با اضافه شدن تعداد این مخاطبین ( و در گام بعدی منتقدین ) ، نویسنده با مجموعه ای از نظرات و عقاید مواجه میشود که گاها بسیار قانع کننده و تاثیر  گذارند .در طول زمان این رابطه ویژه بین نویسنده و این طیف مخاطبین سلیقه نگارشی خاصی را برای نویسنده  ایجاد میکند( به ویژه برای نویسندگان جوان) . خب ...اگر این طیف مخاطبین ( و منتقدین ) به اندازه کافی وسیع و همه جانبه نگر باشند ، این سلیقه ایجاد شده تا حدودی قابل اعتماد خواهد بود . ولی اگر این طیف ، گروهی محدود و عموما با سلایق و عقایدی مشترک باشند این دادو ستد ایجاد شده نه تنها به جایی نخواهد رسید بلکه موجب از بین رفتن و نابودی امکاناتی میشود که ممکن بود نویسنده در حالت عادی به آنها دست پیدا کند. متاسفانه در بین مخاطبین حرفه ای و یا منتقدین قابل اعتنا ادبیات داستانی ما این چند گانگی طیفها دیده نمیشود . فقط کافی است که به جلسات و کلاسهایی که در همین تهران هر هفته برگزار میشود سری بزنید و به نقدها و تحلیل هایی که روی داستانهای مختلف انجام میشود دقت کنید . به نظر من جریان نقد امروز ما جریانی تک طیفی است . این جریان تک طیفی هرچند که میتواند در راستای همان طیف تعریف شده خودش پیش برود و نویسندگانی توانا بیافریند اما مسلما هیچ نویسنده متفاوتی را به دنیا نخواهد آورد . درست در همین جاست که مسئله فاصله گذاری بین نویسنده و منتقد اهمیت زیادی پیدا میکند (البته این فاصله گذاری به هیچ وجه به معنی حذف منتقد نیست ).