زبان و رویکردهای نو


و اما مسئله زبان . زبان در قصه نویسی امروز از اهمیت ویژه ای بر خوردار شده است و یا لااقل به عنوان یکی از اصلی ترین پارامترهای نقد مطرح است . همان طور که در یادداشتهای قبل نوشتم بسیاری از نویسندگان کهنه کار ما به زبان به عنوان مهمترین مسئله نگارش خود پایبندند. زبانی که مشخصه اصلی آن بازبینی متون کهن و ایجاد اصالتهای جدید زبانی است. اما مسئله زبان مشکلات خاص خودش را پدید آورده است . نامفهوم شدن زبان تا حدی که خوانندگان حرفه ای ادبیات هم قادر به برقراری ارتباط با داستان نیستند یکی از مهمترین این مشکلات است. این ابهام زبانی در آثار برخی از نویسندگان تا آنجا گسترش پیدا کرده است که رابطه دال و مدلولی ویا ارتباط لفظ و معنا در حد یک رمز گذاری خاص زبانی تنزل پیدا کرده است . رمزهایی که تنها خود نویسنده از ارتباط بین آنها و دلالتهایشان آگاهی دارد. گاهی هم برای درک این ارتباطهای دال و مدلولی  وجود یک فرهنگ لغت جامع اصطلاحات کهن ضروری است . این نوع از زبان را گاها به تعبیر بارت میشود زبان زرگری نامید . البته بارت این اصطلاح را برچسبی میداند که به این دست از زبانها زده میشود و در نوع نقدی که پیشنهاد میدهد آن را رد میکند. ( در اینجا توجه داشته باشید که حوزه نقد بارت به ادبیاتی معطوف میشود که مدرنیت خود را به اثبات رسانده باشد ) . سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که دلایل پرداختن به این جنس زبان چیست و اصولا این زبان چه جایگاهی میتواند در داستان نویسی ( ما ) پیدا کند؟

برای توضیح این مطلب چند محور را در نظر میگیریم . محور اصلی و زیر ساختی در این بحث موضوع منطق زبان است . پایبند بودن به تمامی روابط شناخته شده بین لفظ و معنا نیازمند پذیرفتن یک منطق قدرتمند زبانی است . یعنی منطق زبانی که در آن زندگی میکنیم آنقدر مستحکم و شک ناپذیر است که امکان هرگونه دخل و تصرف در روابط شناخته شده خود را از ما میگیرد . این محور به طور کلی مردود است . چنین منطق مستحکم زبانی وجود ندارد . توجه داشته باشید که این جمله به هیچ وجه در راستای تعریف تاویل متن ( که در این نوشته قصد پرداختن به آن را ندارم ) نیست و صرفا بیان یک منطق ساده است .
محور بعدی ، توجه به زبان به عنوان یکی از امکانات بالقوه نگارش است . همانطور که در یادداشت تاثیر گذاری کاروری نوشتم در هنگام تقابل دو فرهنگ خاص نوشتاری و تاثیر گذاری آنها بر هم در صورتی امکان رشد و بالندگی فرهنگ غالب در درون فرهنگ پایین دست وجود دارد که فرهنگ غالب توانایی رشد دادن امکانات خاص و درونی فرهنگ مغلوب را داشته باشد . در این حالت فرهنگ مغلوب خود را رشد داده و به امکانات جدیدی میرسد . در هنگام تاثیرگذاری نگارشی فرهنگها بر هم مسئله زبان به عنوان اصلی ترین ویژگی درونی فرهنگ تاثیر پذیر همواره از اهمیت زیادی برخوردار بوده است . به عبارت دیگر چگونگی رشد و تحول زبان به عنوان یکی از اساسی ترین پارامترهای پذیرش و یا عدم پذیرش جریانهای جدید مطرح است . رشد و تغییرات زبانی در فرهنگ تاثیر پذیر از راه های گوناگونی قابل انجام است . یکی از این راه ها ایجاد اصالتهای جدید زبانی در راستای تفکرات اعمال شده فرهنگ نگارشی مهاجم است . باز گشت به گذشته و ایجاد این اصالتهای جدید زبانی در راستای جریانهای فکری معاصر یکی از اصلی ترین دلایل این رویکرد نویسندگان به زبان است .
محور بعدی نگاه به زبان ، دیدگاه تخیل گونه زبان است . به قول بارت ( زبان زرگری آن گونه که با بدخواهی اعلام میکنند ابزار آشکار سازی نیست بلکه یک تخیل است و نیز مانند تخیل تکان میدهد و سخن خرد ورزانه روزی به رهیافت زبان استعاری نیاز خواهد داشت .) . این دید تخیل گونه نسبت به زبان بیان گر این مطلب است که میشود به تجربیات جدید زبانی به شکل نوعی رهیافت فرا واقعیت گرایانه ( به عبارت بهتر فرا دال و مدلول گرایانه در جهت آشنا زدایی ) نگاه کرد . به نوعی زبان در این دیدگاه دارای جذابیتی سورئالیستی است و به عنوان یکی از اجزا قابل توجه در شگل گیری طرح و پی رنگ داستانها مطرح میشود .
به نظر من استفاده از واژه زرگری در مورد زبان مورد بحث این نوشته نیز درست به نظر نمیرسد . یعنی اینکه ابهام و پیچیدگی موجود در آثار این دسته از نویسندگان را تنها رمزها و نشانه هایی بدانیم که برای فرار از سانسور و یا مجازاتهای احتمالی وضع شده اند . این دید که به دلیل فشارهای فرا متنی نویسندگان ما به نگارش این جنس از ادبیات سوق داده شده اند دید درستی نیست . اکثر داستانها یی که با این رویکرد زبانی نوشته شده اند اصولا فاقد هرگونه مشکل فرامتنی ( دولتی ویا حکومتی ) هستند و انتخاب این زبان از طرف نویسنده به این دلایل منطقی به نظر نمیرسد.
هدف این نوشته به هیچ وجه پرداختن به مباحثات خاص فلسفی در حوزه زبان نیست ( زیرا که اولا در محدوده دانش من قرار ندارد و ثانیا علاقه ای به این گونه مباحثات فلسفی صرف در حوزه داستان ندارم ) . منظور تنها بیان چند دلیل در باره علل توجه نویسندگان به تجربیات جدید زبانی است . بیان این دلایل نیز به هیچ وجه توجیه کننده زبانهای بی پایه ، غلط و آشفته ای نیست که امروزه در بسیاری از کتابهای چاپ شده میبینیم .

یک اسب و نیم هم از زوایای دیگری به این موضوع پرداخته است.


از وقتی که وبلاگ نویسی را شروع کردم دوماه و بیست روز میگذرد . آن اوائل اصلا فکر نمیکردم که این قضیه برایم جدی شود . یعنی بتواند جایش را بین این همه گرفتاری روزمره ای که دارم باز کند . اما خوب… باز کرد . البته این باز کردن هنوز هم برایم مشروط است . خیلی چیزها به آینده ربط دارد .
وبلاگم را با نام آبی شروع کردم . اسم خودم را ننوشتم . دلیلش هم این بود که میخواستم بدون هیچ ملاحظه ای نظراتم را بنویسم . البته دلایل دیگری هم داشت . این بی اسمی گاهی به آدم آزادی های جالبی میدهد . ولی خوب… بالاخره لو رفتم .
حالا چند نفر از دوستان میدانند که این وبلاگ را من می نویسم . این جمله به این معنی است که بی اسمی دیگر فایده ای ندارد . به دردم نمیخورد . تصمیم گرفته ام از این به بعد به اسم خودم بنویسم . البته اسم وبلاگ همان آبی باقی میماند . فقط خودم هم به وبلاگ اضافه میشوم . بنده مخلص تمام دوستان عزیز ، پیمان اسماعیلی ، هستم.

پریشانی

چند روز پیش مجله ای به دستم رسید به اسم یک هفتم .


نوشته بود: یک هفتم هفته نامه ای است که در زمینه های سیاست ،اقتصاد ، اجتماع و فرهنگ منتشر میشود.روی جلد مجله هم نوشته بود : اردیبهشت 82 / 52 صفحه / 350 تومان.ویژه زندگی و آثار هوشنگ گلشیری و یادکردی از کاوه گلستان.


اصلا هم جایی ننوشته بود که این شماره چندمین شماره این مجله است و یا چند وقت است که منتشر میشود.


بعد که به دفتر مجله زنگ زدم معلوم شد که تا به حال 33 شماره از این مجله چاپ شده . خوب رقم تقریبا زیادی است. نمیدانم چرا قبلا ندیده بودمش . ولی با همین یک شماره ای که از این مجله خواندم به نظرم کار خیلی خوبی آمد . یعنی حرفه ای بود . البته تمام مقالاتش را افراد اسم و رسم نوشته بودند: شهریار مندنی پور ، امیر حسین چهل تن ، سیمین بهبهانی ، عمران صلاحی ، محمد ایوبی ، محمد رضا اصلانی ، ضیا موحد ، علی اکبر معصوم بیگی ، محمد تقوی و باربد گلشیری.


مصاحبه ای از گلشیری را هم چاپ کرده که قبلا جایی نخوانده بودم ( البته روی جلد مجله هم نوشته گفتگو های منتشر نشده ای با فرزانه طاهری و هوشنگ گلشیری).خوب تا اینجا شد معرفی یک هفتم.


اما مصاحبه گلشیری چیزهای جالبی دارد که به خواندنش می ارزد ( گلشیری همیشه به خواندنش می ارزد ).


گلشیری میگوید :آشفتگی در آثار و ذهنیات ماست.ما نا همزمانی داریم . ما به آن صورتی که غرب تجربیاتش را پله پله طی کرد مراحل لازم را طی نکردیم. اول با ادبیات رمانتیک اروپا آشنا شدیم، بعدش از طریق نیما اندکی با سمبولیسم آشنا شدیم و از طریق هدایت تا حدی با جریان سیال ذهن و سورئالیسم آشنا شدیم و...


اما در این میان داستان رئالیستی هم داشتیم . میخواهم بگویم توالی ، همزمانی و ترتیبات آثار ما هم چندان آشفته نبود!


اشکال همینجاست. وقتی خواستیم داستان رئالیستی بنویسیم گرفتار رئالیسم سوسیالیستی شدیم. یعنی ما در حقیقت عنصر رئالیسم را نگذراندیم . منظورم از رئالیسم این است که اول قایل باشیم که یک هستی بیرون از ذهن انسان وجود دارد و انسان قادر به شناخت و ثبت و ضبط و انتقال این هستی است و لازمه های اینها داشتن فردیت است. میخواهم در جواب سوالتان بگویم ما میتوانیم بگوییم ‍‎‏« این بخش» یا « فلان بخش » از « فلان کتاب » رئالیستی است . اما ، به ندرت کسی را میتوانیم بگوییم که نویسنده رئالیست باشد.



چیزی که گلشیری در مورد فردیت و را بطه آن با شکل گیری رئالیسم در ادبیات میگوید قابل تامل است. اصولا پیدایش رئالیسم در حوزه هنر ( که منظور ما فعلا همان ادبیات است ) به طور مستقیم به پیشرفتهای تکنولوژیک بشر مرتبط است . سرعت و چگونگی تغییرات تکنولوژیک هم وابسته به بحث فردیت است. یک دیدگاه جالب این است که پیدایش رئالیسم به طور مشخص با کشف دوربین عکاسی مرتبط است . یعنی پیدایش وسیله ای که به انسان امکان ثبت و ضبط کامل یک لحظه ( و یا برش ) از زندگی را میدهد.بررسی همزمانی کشف و پیشرفت تکنولوژی دوربین عکاسی با ایجاد و پیشرفت سبک رئالیسم ادبی به شکلی تایید کننده نظر فوق است . در یکی از روزهای تابستان سال ۱۸۲۷  Joseph Nicéphore Niépce موفق به ثبت اولین تصویر ثابت شد . البته مدت کمی بعد  نمونه بهتری از عکس و دوربین Joseph Nicéphore Niépce به وسیله Louis-Jacques-Mandé Daguerre ساخته شد . این دوره زمانی را تقریبا با دوره کاری بالزاک میشود یکسان گرفت. جالب اینجاست که در سال 1877 صفحات عکاسی ( فیلم عکاسی) جدیدی به وسیله (۱۸۵۴-۱۹۳۲) George Eastman  ساخته شد که عملا انقلابی در ساختار دوربین های عکاسی پدید آورد. دوربینهای ساخته شده بعد از تولید این صفحات عکاسی را به عنوان اولین نسل جدی دوربینهای عکاسی امروزی به حساب می آورند . اما نکته جالب اینجاست که این پیشرفت چشمگیر در صنعت عکاسی با دوره کاری امیل زولا ( 1840-1902 ) هماهنگی دارد .به عنوان مثال زولا ژرمینال را در فاصله سالهای 5-1884 نوشت. این به این معنی ا ست که پیشرفت تکنولوژیک در صنعت عکاسی با انتقال جریان ادبی رئالیسم به ناتورالیسم هماهنگی زمانی دارد.این هماهنگی زمانی کاملا معنا دار است و نشانه  اثر گذاری این جریانها بر یکدیگر و رشد هر دوی آنها ست. یعنی ایجاد توانایی در ثبت و ضبط لحظات و عینیت بیرونی افراد و اشیا و گسترش توانایی در این نحوه نمایش. ( البته مسلما عوامل دیگری نیز در این میان موثر هستند که من در این نوشته به آنها نمی پردازم). پیشرفتهای تکنولوژیک بشر نیز به طور روشنی با پدیده فرد گرایی و یا اومانیسم قرابت دارد. به عبارت دیگر اومانیسم یکی از اصلی ترین دلایل جهشهای فکری و تکنولوژیک بشر به حساب می آید .حالا ترکیب تمام اینها را در نظر بگیرید ( اومانیسم ، پیشرفت تکنولوژی ، ساختارهای جدید فکری و هنری ( به تعبیر دیگر بحث عقلانیت ). تمام این پارامترها از عنا صر اصلی شکل دهنده دوره مدرنیسم به حساب می آیند .


خوب حالا ما چه داریم؟ روند این تغییرات به هیچ وجه با روند تغییراتی که ما در ایران شاهدش بوده ایم همخوانی ندارد. . ما نا همزمانی داریم . ما به آن صورتی که غرب تجربیاتش را پله پله طی کرد مراحل لازم را طی نکردیم. روند صحیح رشد تکنولوژی در کشور ما طی نشده ( ما اصولا فاقد تکنولوژی هستیم ) . همان طور که در مورد دوربین عکاسی و سبک رئالیسم مثال زدم داد این دادو ستد جریانها در ایران اتفاق نیفتاده است. به همین دلیل جریان ادبی ما بدون طی کردن درست مسیر ادبیات رئالیستی و به دلایلی اجتماعی در دام ادبیات رئالیسم سوسیالیستی افتاد. ادبیات رئالیسم سوسیالیستی اصولا فاقد جنبه های لازم برای رشد دادن و پروراندن جریانهای مختلف ادبی است . به عبارت دیگر این نوع ادبیات به نتیجه منطقی وصل شدن به مدرنیسم ادبی منجر نمیشود. دلیلش هم این است که اصولا رئالیست سوسیالیستی از عناصر اصلی پیدایش مدرنیسم یعنی عقلانیت ، اومانیسم ، دموکراسی و نقد بی بهره است .( تاثیر این چهار پارامتر را میشود در ادبیات رئالیستی که در بالا شرحش داده شد پی گیری کرد. به عبارت دیگر ادبیات رئالیستی در بطن خود به رشد دادن و بسط این پارامترها میپردازد ). خوب ما فاقد تجربیات اصیل ادبیات رئالیستی هستیم و به همین دلیل از نطفه های اصلی و منطقی مدرنیسم ادبی  بی بهره ایم . در جایی که حالا ایستاده ایم  میخواهیم به پست مدرنیسم ادبی برسیم. پیشرفت تکنولوژیک هم که همچنان نداریم . زاینده عقلانیت جدید هم که نیستیم . ( در هردوی این موارد وارد کننده صرفیم). از نقد به معنی کلی آن نیز که بویی نبرده ایم . از دموکراسی هم که ...


واقعا نمیدانم این ملغمه ای که گفتم به کجا میرود . البته همیشه استثنا هست . همیشه کسانی هستند که خارج از چهارچوبهای مشخص جامعه شان حرکت میکنند . بحث من آنها نیستند . نبوغ را هیچوقت نمیشود انکار کرد .اما روند کلی حرکت مریض است . این شکل حرکت اگر بخواهد همین طور بی در و پیکر بماندآینده روشنی ندارد. میشود گفت ما پریشانی داریم. ما نا همزمانی داریم .