زبان نو و زیر ساختها



به هر حال گروهی از نویسندگان ما به این زبان مینویسند . زبانی پیچیده ، دیر فهم و فخیم . این فخیم بودن زبان گاها مشخصه تاریخی نیز ندارد و به وسیله خود نویسنده به اثر تزریق شده است.یعنی آفرینش نوعی رویکرد فخیمانه زبانی . از طرف دیگر این نویسندگان را به هیچ وجه نمیشود نادیده گرفت و یا حذف کرد .به این معنی که این دید نسبت به زبان شامل حال نویسندگانی میشود که عموما از اعتبار بالایی در جوامع هنری و روشنفکری ما برخوردارند . اما این رویکرد زبانی را از جنبه های دیگری نیز میتوان مورد بررسی قرار داد . شکی نیست که این دیدگاه موجب کم شدن مخاطبان داستان میشود . عملا به دلیل سختی و پیچیدگی بسیار زیادی که در ساختار زبانی این آثار وجود دارد مخاطبان بسیار کمتری جرات نزدیک شدن به آنها را دارند و تنها گروه بسیار محدودی از خوانندگان کاملا حرفه ای ادبیات مخاطبان اصلی این آثار هستند .این قبیل آثار به سرعت قلمرو کوچک مخاطبان خود را مشخص میکنند و هر فرد جدیدی را که اصول و قوانین وضع شده زبانی آنها را نپذیرد ( و یا درک نکند ) وا پس میزنند . این مسئله به طور کاملا خود به خودی هنر به کار رفته در آنها را از هنر مورد پسند جامعه جدا میکند و به نوعی انزوای هنری ( از نظر اجتماعی ) منجر میشود ( البته اکثر این نویسندگان با کمال میل این انزوا را میپذیرد و آن را زاییده هنر جدی میدانند ) . این انزوا به ایجاد زیبا شنا سی داخلی اثر منجر میشود . به این معنی که به جای پرداختن به مولفه های زیباشناسانه مورد پسند اجتماع هنرمند به خلق زیبایی های درونی خود اثر مانند زیبایی های صرف زبانی و یا فرمی می پردازد . ( البته در اینجا به مسئله اصالت داشتن و یا نداشتن این رویکرد نمی پردازم ) . طبیعتا این انزوا و کوچک شدن هر چه بیشتر قلمرو مخاطبان در این آثار موجب ایجاد گسست میان هنرمند و جامعه میشود ( توجه داشته باشید که در کشوری مانند کشور ما قلمرو کلی مخاطب ادبیات قلمرو چندان وسیعی نیست چه برسد به اینکه این قلمرو را تا این حد کوچک کرده باشیم) .برای بررسی این وضعیت یک محور خاص را انتخاب میکنیم . در این محور ما از خود نمیپرسیم که هنر چه چیزهایی را به جامعه ، اقتصاد ، دین ، سیاست ، و یا دموکراسی مدیون است و یا چه چیزهایی را باید در خود داشته باشد تا به بی مسئولیتی در برابر این پارامتر ها متهم نشود . چیزی که برای ما اهمیت دارد این است که اقتصاد ، سیاست ، دین و یا اجتماع چه شرایطی را برای هنرمند ایجاد کرده اند که موجب ایجاد این نوع رویکردهای خاص شده اند . مسلما این محور هم دارای جنبه های فردی است و هم جنبه های اجتماعی .اولین مسئله در تحلیل این رویکرد در هنر بحث مخالفت هنرمند با روند جاری حرکت جامعه است .بحث مخالفت را به دو زیر شاخه میتوان تقسیم کرد :


1- این مخالفت نوعی انتقاد ( اجتماعی) هنرمند به تقسیمات و روند جاری حرکت اجتماع است. عملا هنرمند بین نهادهای قدیمی جامعه و نیازهای جدید جمعی تضاد و گسست میبیند و این مخالفت و یا انتقاد اعتراضی به این تضاد موجود است .


2- هنرمند فردی ناسازگار است . از واژه ناسازگاری نیز به دو معنای اصلی میتوان رسید.یکی اینکه هنرمند به دلیل داشتن حساسیتی ظریفتر از دیگران به گسست میان این نهادهای قدیمی و نیازهای جدید اجتماعی زود تر از دیگران آگاهی میابد و در نتیجه خود را با زمانه معاصر خود ناسازگار میابد . در واقع این جامعه است که با هستی اجتماعی ناسازگار است و هنرمند دقیقا همین را به زبان هنر بیان میکند . معنای دیگر این است که هنرمند با هستی اجتماعی به طور کلی ناسازگار است و این جامعه معاصر او نیست که او را می آزارد بلکه واقعیت ساده ، فقدان همبستگی اجتماعی میان او جامعه است.


پس چیزی که از بحث مخالفت هنرمند با روند جامعه به دست می آید این است که ایجاد جریانهای جدید زبانی و فرمی به نوعی ابراز مخالفت هنرمندانه هنرمند با نهادهای قبلی و پذیرفته شده جامعه است .


بحث دیگر ، بحث آرامان گرایی هنرمند است .در این دید این رویکردهای جدید هنری به جای اینکه به شکل مخالف با جامعه جلوه کنند تجلی گریز و آرمان گرا معرفی میشوند. مطابق تصور فرویدی از هنر ، هنر بر پایه سرکوب و یا واپس زدگی متکی است . عملا نوعی پس زدن امیال و راندن آنها به حوزه ناخوداگاه ، که بعدها برای اینکه به حوزه خوداگاه باز گردند شکلی نمادی به خود میگیرند . این نمادها زمینه اصلی کار هنری را تشکیل میدهند . این واپس زدگی خود به معنای ممنوعیت یا سانسور اجتماعی است . اما این سانسور اجتماعی را نمیتوان بدون ربط دادن آن با مفهوم فشار اجتماعی به درستی فهمید . چنین به نظر میرسد که هرگاه فشار اجتماعی بسیار شدید باشد ، حتی اجازه انتقال فرمهای نمادی امیال لیبیدوئی را به حوزه خوداگاه نمیدهد و در نتیجه آفرینش هنری را تضعیف میکند . فشار اجتماعی کمتری لازم است تا آفرینش هنری امکان پذیر گردد . باید قیچی سانسور نیمه باز باشد.خب اگر در این حالت این رویکردهای جدید ( زبانی و فرمی ) را نوعی آفرینش جدید و بالنده فرض کنیم به این معنی است که پذیرفته ایم شرایط اجتماعی هنرمند به گونه ای شکل گرفته که با وجود فشارهای موجود اجتماعی و مخالفتهای آشکار هنرمند با روند جاری حرکت جامعه ، هنرمند متوقف نشده و به عبارت دیگر میزان این فشارها در حدی نیست که که موجب سرکوب شدن و یا توقف کامل حرکت هنری شود ( دقیقا شبیه به وضعیتی که در ایران حاکم است ) .در این شرایط این رویکردهای نو را میتوان مجموعه ای از نمادها ی انتقال یافته به حوزه خودآگاه هنرمند فرض کرد . این انتقال نمادها به طور مستقیم در زبانی که هنرمند برای بیان عقایدش به کار میبرد نیز تاثیر میگذارد و آن را به اشکالی متفاوت از روند معمول زبانی تبدیل می کند .توجه داشته باشید که این بحث به گونه ای تکمیل کننده بحث ناسازگاری و مخالفت هنرمند با حرکت جاری جامعه میباشد .


به همین دلیل وجود این جریانها و رویکردهای نو را به راحتی نمیشود انحرافی در ادبیات به حساب آورد ( با وجود تمام مشکلاتی که در جریان آفرینش خود ایجاد کرده اند ) . بررسی زیرساختهای اصلی و پایه ای ایجاد این جریانها به کار و تحقیقی آکادمیک نیاز دارد تا ما را از اصالتها و انحرافات آنها آگاه سازد.


(در نوشتن برخی از مباحث این متن از کتاب هنر و جامعه روژه باستید نویسنده فرانسوی کمک گرفته ام. )

زبان و رویکردهای نو


و اما مسئله زبان . زبان در قصه نویسی امروز از اهمیت ویژه ای بر خوردار شده است و یا لااقل به عنوان یکی از اصلی ترین پارامترهای نقد مطرح است . همان طور که در یادداشتهای قبل نوشتم بسیاری از نویسندگان کهنه کار ما به زبان به عنوان مهمترین مسئله نگارش خود پایبندند. زبانی که مشخصه اصلی آن بازبینی متون کهن و ایجاد اصالتهای جدید زبانی است. اما مسئله زبان مشکلات خاص خودش را پدید آورده است . نامفهوم شدن زبان تا حدی که خوانندگان حرفه ای ادبیات هم قادر به برقراری ارتباط با داستان نیستند یکی از مهمترین این مشکلات است. این ابهام زبانی در آثار برخی از نویسندگان تا آنجا گسترش پیدا کرده است که رابطه دال و مدلولی ویا ارتباط لفظ و معنا در حد یک رمز گذاری خاص زبانی تنزل پیدا کرده است . رمزهایی که تنها خود نویسنده از ارتباط بین آنها و دلالتهایشان آگاهی دارد. گاهی هم برای درک این ارتباطهای دال و مدلولی  وجود یک فرهنگ لغت جامع اصطلاحات کهن ضروری است . این نوع از زبان را گاها به تعبیر بارت میشود زبان زرگری نامید . البته بارت این اصطلاح را برچسبی میداند که به این دست از زبانها زده میشود و در نوع نقدی که پیشنهاد میدهد آن را رد میکند. ( در اینجا توجه داشته باشید که حوزه نقد بارت به ادبیاتی معطوف میشود که مدرنیت خود را به اثبات رسانده باشد ) . سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که دلایل پرداختن به این جنس زبان چیست و اصولا این زبان چه جایگاهی میتواند در داستان نویسی ( ما ) پیدا کند؟

برای توضیح این مطلب چند محور را در نظر میگیریم . محور اصلی و زیر ساختی در این بحث موضوع منطق زبان است . پایبند بودن به تمامی روابط شناخته شده بین لفظ و معنا نیازمند پذیرفتن یک منطق قدرتمند زبانی است . یعنی منطق زبانی که در آن زندگی میکنیم آنقدر مستحکم و شک ناپذیر است که امکان هرگونه دخل و تصرف در روابط شناخته شده خود را از ما میگیرد . این محور به طور کلی مردود است . چنین منطق مستحکم زبانی وجود ندارد . توجه داشته باشید که این جمله به هیچ وجه در راستای تعریف تاویل متن ( که در این نوشته قصد پرداختن به آن را ندارم ) نیست و صرفا بیان یک منطق ساده است .
محور بعدی ، توجه به زبان به عنوان یکی از امکانات بالقوه نگارش است . همانطور که در یادداشت تاثیر گذاری کاروری نوشتم در هنگام تقابل دو فرهنگ خاص نوشتاری و تاثیر گذاری آنها بر هم در صورتی امکان رشد و بالندگی فرهنگ غالب در درون فرهنگ پایین دست وجود دارد که فرهنگ غالب توانایی رشد دادن امکانات خاص و درونی فرهنگ مغلوب را داشته باشد . در این حالت فرهنگ مغلوب خود را رشد داده و به امکانات جدیدی میرسد . در هنگام تاثیرگذاری نگارشی فرهنگها بر هم مسئله زبان به عنوان اصلی ترین ویژگی درونی فرهنگ تاثیر پذیر همواره از اهمیت زیادی برخوردار بوده است . به عبارت دیگر چگونگی رشد و تحول زبان به عنوان یکی از اساسی ترین پارامترهای پذیرش و یا عدم پذیرش جریانهای جدید مطرح است . رشد و تغییرات زبانی در فرهنگ تاثیر پذیر از راه های گوناگونی قابل انجام است . یکی از این راه ها ایجاد اصالتهای جدید زبانی در راستای تفکرات اعمال شده فرهنگ نگارشی مهاجم است . باز گشت به گذشته و ایجاد این اصالتهای جدید زبانی در راستای جریانهای فکری معاصر یکی از اصلی ترین دلایل این رویکرد نویسندگان به زبان است .
محور بعدی نگاه به زبان ، دیدگاه تخیل گونه زبان است . به قول بارت ( زبان زرگری آن گونه که با بدخواهی اعلام میکنند ابزار آشکار سازی نیست بلکه یک تخیل است و نیز مانند تخیل تکان میدهد و سخن خرد ورزانه روزی به رهیافت زبان استعاری نیاز خواهد داشت .) . این دید تخیل گونه نسبت به زبان بیان گر این مطلب است که میشود به تجربیات جدید زبانی به شکل نوعی رهیافت فرا واقعیت گرایانه ( به عبارت بهتر فرا دال و مدلول گرایانه در جهت آشنا زدایی ) نگاه کرد . به نوعی زبان در این دیدگاه دارای جذابیتی سورئالیستی است و به عنوان یکی از اجزا قابل توجه در شگل گیری طرح و پی رنگ داستانها مطرح میشود .
به نظر من استفاده از واژه زرگری در مورد زبان مورد بحث این نوشته نیز درست به نظر نمیرسد . یعنی اینکه ابهام و پیچیدگی موجود در آثار این دسته از نویسندگان را تنها رمزها و نشانه هایی بدانیم که برای فرار از سانسور و یا مجازاتهای احتمالی وضع شده اند . این دید که به دلیل فشارهای فرا متنی نویسندگان ما به نگارش این جنس از ادبیات سوق داده شده اند دید درستی نیست . اکثر داستانها یی که با این رویکرد زبانی نوشته شده اند اصولا فاقد هرگونه مشکل فرامتنی ( دولتی ویا حکومتی ) هستند و انتخاب این زبان از طرف نویسنده به این دلایل منطقی به نظر نمیرسد.
هدف این نوشته به هیچ وجه پرداختن به مباحثات خاص فلسفی در حوزه زبان نیست ( زیرا که اولا در محدوده دانش من قرار ندارد و ثانیا علاقه ای به این گونه مباحثات فلسفی صرف در حوزه داستان ندارم ) . منظور تنها بیان چند دلیل در باره علل توجه نویسندگان به تجربیات جدید زبانی است . بیان این دلایل نیز به هیچ وجه توجیه کننده زبانهای بی پایه ، غلط و آشفته ای نیست که امروزه در بسیاری از کتابهای چاپ شده میبینیم .

یک اسب و نیم هم از زوایای دیگری به این موضوع پرداخته است.


از وقتی که وبلاگ نویسی را شروع کردم دوماه و بیست روز میگذرد . آن اوائل اصلا فکر نمیکردم که این قضیه برایم جدی شود . یعنی بتواند جایش را بین این همه گرفتاری روزمره ای که دارم باز کند . اما خوب… باز کرد . البته این باز کردن هنوز هم برایم مشروط است . خیلی چیزها به آینده ربط دارد .
وبلاگم را با نام آبی شروع کردم . اسم خودم را ننوشتم . دلیلش هم این بود که میخواستم بدون هیچ ملاحظه ای نظراتم را بنویسم . البته دلایل دیگری هم داشت . این بی اسمی گاهی به آدم آزادی های جالبی میدهد . ولی خوب… بالاخره لو رفتم .
حالا چند نفر از دوستان میدانند که این وبلاگ را من می نویسم . این جمله به این معنی است که بی اسمی دیگر فایده ای ندارد . به دردم نمیخورد . تصمیم گرفته ام از این به بعد به اسم خودم بنویسم . البته اسم وبلاگ همان آبی باقی میماند . فقط خودم هم به وبلاگ اضافه میشوم . بنده مخلص تمام دوستان عزیز ، پیمان اسماعیلی ، هستم.