لطفا برای کامنت گذاشتن روی این آدرس کلیک کنید http://paramo.persianblog.com
نقد یک داستان در اغلب مواقع تبدیل میشود به بررسی امکانات و احتمالاتی که نویسنده میتوانسته با در نظر گرفتن آنها، داستان خود را به تکامل نزدیکتر کند. این نوع نقد به هیچ وجه به این معنی نیست که داستان نوشته شده داستان بدی است و یا ناقص و نا تمام است. پیشنهادات مطرح شده در این نوع از نقدها عموما بیان کننده نظر و عقیده فردی منتقد هستند و راه کارهایی را که از نظر منتقد جهت بهتر شدن داستان لازم است نشان میدهند .کاملا مشخص است که خود این راه کارها نیز بازتابی از دغدغه های اصلی منتقدند و به همین دلیل ممکن است گاها جامع و کامل نباشند و یا به سلیقه شخصی منتقد وابسته شوند. مسئله سلیقه در این میان نکته بسیار مهمی است که به هیچ وجه نمیتوان آن را نادیده گرفت و یا با ژستهای فوق روشنفکری اصولا منکر وجود آن شد . در مجموعه روابط فردی و اجتماعی که هنرمند با جهان واقعی پیرامون خود دارد سلیقه همواره یکی از مهمترین پارامترهای تاثیر گذاری است ( البته اینکه چه عواملی منشا شکل گیری این سلیقه هستند و یا اساسا تفاوتهای یک سلیقه سالم و پویا با سلیقه ای مریض و مخرب چیست هیچ بحثی نمیکنم که سری بسیار بسیار دراز دارد ). به نظر من برای نویسندگانی که هنوز در اوائل راه نوشتن هستند پرداختن به این نوع نقد راه گشا خواهد بود . همین که نویسنده با امکانات مختلفی که در داستانش امکان ظهور داشته ولی به دلایلی از قلم افتاده آشنا شود میتواند در ایجاد دیدگاه های وسیع تر نگارشی او موثر باشد . البته لزوم هشیاری نویسنده در این بین نیز از اهمیت بالایی برخوردار است . دلیلش هم این است که هر منتقدی به هر حال در گام اول مخاطب یک داستان است و نقد او موضعگیری یک مخاطب در برابر جهان داستانی نویسنده به حساب می آید . با اضافه شدن تعداد این مخاطبین ( و در گام بعدی منتقدین ) ، نویسنده با مجموعه ای از نظرات و عقاید مواجه میشود که گاها بسیار قانع کننده و تاثیر گذارند .در طول زمان این رابطه ویژه بین نویسنده و این طیف مخاطبین سلیقه نگارشی خاصی را برای نویسنده ایجاد میکند( به ویژه برای نویسندگان جوان) . خب ...اگر این طیف مخاطبین ( و منتقدین ) به اندازه کافی وسیع و همه جانبه نگر باشند ، این سلیقه ایجاد شده تا حدودی قابل اعتماد خواهد بود . ولی اگر این طیف ، گروهی محدود و عموما با سلایق و عقایدی مشترک باشند این دادو ستد ایجاد شده نه تنها به جایی نخواهد رسید بلکه موجب از بین رفتن و نابودی امکاناتی میشود که ممکن بود نویسنده در حالت عادی به آنها دست پیدا کند. متاسفانه در بین مخاطبین حرفه ای و یا منتقدین قابل اعتنا ادبیات داستانی ما این چند گانگی طیفها دیده نمیشود . فقط کافی است که به جلسات و کلاسهایی که در همین تهران هر هفته برگزار میشود سری بزنید و به نقدها و تحلیل هایی که روی داستانهای مختلف انجام میشود دقت کنید . به نظر من جریان نقد امروز ما جریانی تک طیفی است . این جریان تک طیفی هرچند که میتواند در راستای همان طیف تعریف شده خودش پیش برود و نویسندگانی توانا بیافریند اما مسلما هیچ نویسنده متفاوتی را به دنیا نخواهد آورد . درست در همین جاست که مسئله فاصله گذاری بین نویسنده و منتقد اهمیت زیادی پیدا میکند (البته این فاصله گذاری به هیچ وجه به معنی حذف منتقد نیست ).
با او حرف بزن را باید دید . با او حرف بزن از آن فیلمهایی است که آدم دوست دارد در باره شان فکر کند ، بنویسد و حتی خوابشان را ببیند . از Pedro Almodovar فیلم همه چیز در باره مادرم ( All about my mother)را دیده بودم .آن فیلم به دلم ننشست . نتوانستم آن طور که باید باآن ارتباط برقرار کنم . اما با او حرف بزن چیز دیگری است . فیلم با زنی شروع میشود که به حالت کما فرو رفته . به عقیده پزشکان او دچار مرگ مغزی شده و فقط بدنش هنوز نمرده .Benigno با بازی Javier Camara پرستار مردی است که از این زن پرستاری میکند . چیزی که جالب است این است که این پرستار فقط از همین یک زن پرستاری میکند و ما تا آخر فیلم او را با هیچ بیمار دیگری نمیبینیم . (البته در ادامه معلوم میشود که Benigno از قبل عاشق Alicia با بازی Leonor Watling( زن در حال کما) بوده و حتی یک بار به خانه پدر ی او هم رفته است .)همزمان با روایت این دو , ما روایت دیگری از Marco با بازی Dario Grandinetti با Lydia با بازی Rosaria Flores( یک گاو باز زن ) را میبینیم . بین این دو نفر هم یک رابطه عاشقانه در حال شکل گرفتن است که این رابطه با زخمی شدن و به حال کما رفتن زن در یک مسابقه گاو بازی به مرحله جدیدی میرسد. این فیلم داستان دو مرد با دو زن در حال کماست . روابط عاشقانه ای که Benigno ( پرستار مرد ) با Alicia دارد به شدت ظریف و تاثیر گذار است . پایانبندی فیلم هم از بهترین پایانهای تاریخ سینماست ( البته به نظر من ).بیشتر در مورد این فیلم نمینویسم تا حتما بروید و آن را ببینید .
فقط نمیدانم چرا وقتی این فیلم را میدیدم به یاد فیلم زندگی دو گانه ورونیک می افتادم . دلیل این قضیه هنوز برای خودم هم روشن نیست!
لیست زیر فهرست جوایزی است که این فیلم تا به حال برده:
Best Original Score (75th Annual Academy Awards); Best Film, Best Director, Best Screenplay, Peoples Choice Award for Best Actor (Camara), Peoples Choice Award for Best Director (2002 European Film Awards); Best Director (2002 Los Angeles Film Critics Association); Best Foreign Language Film (2002 National Board of Review); Best Foreign Language Film, Best Original Screenplay (2002 Golden Satellites); Best Foreign Language Film (2003 Golden Globes); Best Score (2003 Spanish Academy Goyas); Best Original Screenplay, Best Film Not in the English Language (2003 British Academy Film Awards); Best European Union Film (2003 Cesar Awards
Romper Stomper
این فیلم داستان زندگی یک گروه نژاد پرست است . البته نژاد پرستی محیطی برای نشان دادن تضادهای آدمهای فیلم است . این فیلم یک عاشقانه صد در صد آمریکایی است . مقایسه این فیلم با فیلم با او حرف بزن اوج تقابل این دو دیدگاه را نشان میدهد ( با او حرف بزن با وجود اینکه فیلمی اسپانیایی است اما نسبت به عشق دیدگاهی کاملا شرقی دارد ) . Gabe ( با بازی Jacqueline McKenzie )دختری است که به شکلی کاملا اتفاقی وارد این دار و دسته نژاد پرست میشود . سر دسته این گروه ( Hando با بازی Russell Crowe)آدمی است که به تنها چیزی که فکر میکند رنگ سفید پوستش است ( توی یکی از دیالوگهای فیلم به Gabe میگوید که این رنگ سفید پوست تنها چیزی است که توی دنیا دارد ) . توی یک زد و خورد با یک گروه چینی این دار و دسته نژادپرست متلاشی میشود و از هم می پاشد.در خلال صحنه های خشن زد و خورد آدمها ما کم کم به ایجاد یک رابطه عاشقانه بین Gabe و Davey با بازی Daniel Pollock ( یکی از اعضای آلمانی الاصل گروه ) پی میبریم .آدمهای این فیلم آنقدر دچار سردرگمی و استیصالند که رابطه های عاشقانه آنها حداکثر در حد یک ( فضای امن ) و یا ( مواظبت کردن از همدیگر ) باقی میماند . اما نکته دشوار این فیلم اسمی است که برای آن انتخاب شده . Romper در اصطلاح به آدمهای ولگرد و یا گروههایی گفته میشود که به قصد ولگردی در جایی ( مثلا سر خیابانها ) تجمع میکنند. Stomper هم به پالتوهای بلندی گفته میشود که معمولا نژاد پرستها از آنها استفاده میکنند ( چیزی شبیه پالتوهای افسران آلمانی ) . ترکیب این دو کلمه هم به معنی ولگردهایی است که از این پالتوهای بلند میپوشند .اما اگر هرکدام از دوستان ترجمه بهتر و یا دقیق تری از اسم این فیلم دارد لطفا به من هم خبر بدهد.
این فیلم راGeoffrey Wright در سال ۱۹۹۳ کارگردانی کرده .