روز تولد

خب ... یه سال دیگه هم گذشت . دیروز راس ساعت چهار و بیست دقیقه یه سال دیگه رفت رو سنم . حالا شده بیست و شش سال . غیر از خودم فقط  یه نفر دیگه یادش بود و یادم انداخت که یادش بوده . دوست داشتم که درست راس ساعت چهار و بیست دقیقه بشینم و به چیزهای مهم توی زندگیم فکر کنم . اما درست راس ساعت سه و بیست دقیقه گرفتم خوابیدم و راس ساعت پنج و سی دقیقه هم از خواب بیدار شدم . پشیمان هم نیستم . 

فلسفه یا داستان ۲ - جزئیات عزیز


همان طور که در یادداشت قبلی اشاره کردم برای شناخت اصالتهای داستانی و درک استفاده های مناسب از مقوله فلسفه در داستان ، باید تا حدودی از مرزهای ناپیدای بین این دو آگاهی داشت . مرزهایی که اگر به درستی شناخته نشوند و یا دانش کافی در مورد آنها وجود نداشته باشد ، متونی را خلق میکنند برزخی و ناتمام . متونی که میخواهند هم فلسفه باشند و هم داستان اما در حقیقت نه فلسفه هستند و نه داستان . یادداشتهای پراکنده ای هستند از یکسری عقاید و نظرات ناپخته و یا در نهایت رونویسیهای کودکانه ای از تفکرات نویسنده های اصلی این عقاید .
 
تعبیر فرم یکی از اساسی ترین اختلافات میان فلسفه و داستان است . این تعبیر به این معنی نیست که در متون فلسفی ما با چیزی به عنوان شکل و یا فرم نگارشی مواجه نیستیم . فرم مورد بحث در این نوشتار به معنی روشی است که نویسنده به طور آگاهانه ( و حتی ناخوداگاه ) جهت محدود کردن قلمرو فراگیر فلسفه به متن اعمال میکند.

عملا مسئله اساسی این است که تعبیر فرم به شکل کلی و فراگیر آن هم در فلسفه و هم در داستان قابل استفاده است اما چیزی که تفاوت بین این دو را آشکار می سازد چگونگی تغییرات این فرمهای پایه در جریان نگارش داستانی است .این جمله به این معنی است که یک متن میتواند فرمهای مختلفی را در درون خود شامل شود اما در استفاده خاص و داستانی از این فرمها آنها را عملا به چیزهایی با در جه اهمیت کمتری نسبت به فرم اولیه تقلیل میدهد. متن در این حالت میتواند خواص فرمهای پایه را به شکل وراثتی به زیر مجموعه های تقلیل یافته آن فرمها انتقال دهد . در این انتقال آن جهان شمولی اولیه فرم به چیزی خاص تر و محدود تر تقلیل پیدا میکند . به عنوان مثال وقتی که میگوییم : ”( ف) آدمی است که به متون کهن علاقمند است” ما (ف) را از فرم جهان شمول آدمها به شکلی تقلیل داده ایم که در زیر مجموعه علاقه مندان به متون کهن قرار میگیرد . به عبارت دیگر خاصیت جهان شمول آدم بودن(ف) در هنگام انتقال او به زیر مجموعه علاقه مندان به متون کهن به شکل وراثتی و همراه با او منتقل شده است . این مشخصه همان چیزی است که (ف) را از مجموعه جهان شمول آدمها متمایز میسازد . این انتقال وراثتی و تقلیل فرمها در متون داستانی به تعداد بسیار زیادی قابل انجام است . این انتقال همان چیزی است که از آن به عنوان جزئیات داستانی یاد میکنیم . این جزئیات عزیز و آسمانی .

جزئیات چیزی است که تفاوت اساسی بین متون فلسفی و داستانی را مشخص میکند . اینکه داستان در داخل فضای محدود و خاص فکری نویسنده قرار دارد و بدون اینکه ادعای تحلیل تمام جهان را داشته باشد تنها با وام گرفتن و یا حتی خلق فرمهای اولیه و پایه ای به آفرینش جهان خاص ، منحصر به فرد و ویژه خود میپردازد. شاید به همین دلیل بتوان گفت که داستان نویسی نوین امروز با اینکه بیشترین استفاده را از فلسفه میبرد ولی در فرمهای اصیل و هوشمند خود به عنوان ذاتی مستقل از فلسفه به حیات خویش ادمه میدهد . ذاتی به دور از کلی گویی و جهانشمولی های خاص فلسفی . هرچقدر نویسنده در ایجاد فضا و فرمهای خاص جهان داستانی خود موفق تر عمل کرده باشد داستان نوشته شده از اصالت بیشتری برخوردار است . تمام عناصر داستانی در این دیدگاه باید از تشخصی برخوردار باشند که آنها را از فرمهای پایه ای که از آن مشتق شده اند متمایز سازد. تشخصی که آنها را مختص جهان داستانی همان نویسنده کند . چیزی که قابل تغییر و یا وام دادن نباشد .

البته این تقلیل فرمها و یا روشهایی که هر نویسنده برای ایجاد فرمهای تقلیل یافته خود انتخاب میکند آنچنان گسترده و متغییر است که خود به بررسی جداگانه و مفصلی نیاز دارد . اما مسئله اساسی این است که در این دیدگاه متون فلسفی از ایجاد و در برگرفتن فرمهای گوناگون ناتوانند . این متون تنها میتوانند با این فرمها بازی کنند و یا آنها را در ارتباط با هم قرار دهند. به عنوان مثال تلاش در جهت بازشناساندن و یا توضیح فرمهای پایه ای از طریق همان گویی ( یا توضیح مکرر ) همان فرمها و یا استفاده از گزاره های منفی و مقایسه ای در جهت شناسایی فرمهای گوناگون .مانند جمله پرنده آدم نیست . و یا فرم یک شبیه فرم دو است . در زمینه نوع برخورد ادبیات با فرمهای پایه ای و نتایجی که از مواجهه و یا تقلیل این فرمها به دست می آید نظرات گوناگونی وجود دارد که در یادداشت بعدی به آنها خواهم پرداخت .

فلسفه یا ادبیات - قلمروهای ممکن

بالاخره این بخش نظر دهی بلاگ اسکای درست شد . اگر نظری، چیزی داشتید دیگه نمیخواد برین وبلاگ پدرو پارامو . همین جا نظرتون رو بنویسین .


نمیدانم تا به حال به داستان ، مجموعه داستان و یا رمانی برخورد کرده اید که بعد از خواندنش از خودتان پرسیده باشید : این متنی که من خواندم فلسفه بود یا داستان؟ واقعا چه مرزی بین این دو مقوله بسیار مهم و نزدیک به هم وجود دارد؟

وقتی کتابهای بسیاری از نویسندگان نوگرا ( و عمدتا جوان ) ایرانی را ورق میزنیم با انبوهی از تئوریهای فلسفی مواجه میشویم که به شکلی کاملا آگاهانه و عامدانه در لابه لای کلمات نوشته شده تنیده شده اند .انگار که این فلسفه استفاده شده اصلی ترین زیر بنای ساخت داستانهایشان بوده و این داستانها آمده اند تا تاییدی بر این فلسفه ها باشند .خب...پس این چیزی که خواندیم فلسفه بود یا داستان ؟

واقعیت این است که خط ما بین فلسفه و داستان خط چندان واضح و روشنی نیست.در حال حاضر بسیاری از تئورسینهای ادبی - فلسفی به نوعی به فلسفه به عنوان ادبیات اعتقاد دارند . چرخش و تمایل این متفکرین به متون فلسفی به گونه ای است که راه برخورد با این متون هیچ تفاوتی با نقد متون ادبی ندارد و به عبارت دیگر متون فلسفی و ادبی به وسیله ابزار مشابهی مورد قضاوت قرار میگیرند . اما بنیادی ترین تفاوت بین متون ادبی و فلسفی را میتوان در هدفی دانست که این متون برای رسیدن به آن نوشته شده اند . فلسفه در جستجوی حقییقت است . حقیقت مورد بحث فلسفه حقیقتی جهان شمول و فراگیر است که به بیان تمامی قلمروهای ممکن تا آنجایی که امکان دارد و در محدوده خود حقیقت قرار میگیرد میپردازد . در صورتی که این هدف فراگیر و جهان شمول منظور ادبیات نیست . ادبیات نمیخواهد و اصولا نمیتواند که به تمامی قلمروهای ممکن تا آنجا که در محدوده حقیقت قرار میگیرند بپردازد . به نظر بسیاری از متفکرین این حوزه هدف ادبیات پوشاندن تمام این جهان ها و قلمروها نیست بلکه ادبیات به هدفهای خاصتر و محدود تر میپردازد.

در ادبیات ما با داستان مواجه میشویم . مجموعه ای از حرکت فیزیکی و یا ذهنی شخصیتها و اشیا ء در جهت ایجاد فضاهای خاص داستانی . این داستانها عمدتا در مورد شخصیتهایی هستند که اگرچه میتوانند نماینده یک تیپ و یا گروه خاص باشند اما در نهایت غیر فراگیرند و در قالب صفات و حالتهای ویژه و خاص باقی میمانند . به عبارت دیگر غیر جهان شمولند . این غیر جهان شمول بودن ادبیات را با واژه فرم ( یا همان شکل ) بیان میکنیم . مطابق نظر آرتور سی دانتو یک متن نوشته شده خوب متنی است که بتواند بیانی از وجود و یا فرم را ارائه کند . فرم و یا شکل ، حالت ویژه و خاصی است که با استفاده از ابزار خاص داستان نویس ( نظیر توصیفات و یا سبک ) ایجاد شده باشد . در فرمها و اشکال مختلفی که در داخل یک متن نوشته شده ایجاد میشوند محدودیتهایی وجود دارد که به طور خود به خودی آن جهان شمول بودن خاص فلسفی را از بین میبرد . به عبارت دیگر هر متن با فرم خاص خود محدود میشود و دیگر نمیتواند به تمامی قلمروهای ممکن از دیدگاه فلسفی در حوزه حقیقت بپردازد .

نکته اصلی در این میان بررسی مفهوم تمامی قلمروهای ممکن از دید ادبیاتی آن است .در حقیقت ادبیات داستانی خودش را به عنوان ذات تمامی قلمروها و امکانات و احتمالات ممکن معرفی میکند. در این فضا هیچ محدودیتی در آفرینش وجود ندارد .به همین دلیل تفاوت بسیار زیادی بین مفهوم ادبیات به عنوان ـ تمامی قلمروهای ممکن - و مفهوم تمام قلمروهای ممکنی که فلاسفه ای نظیر دانتو به آن اشاره کرده اند وجود دارد . هنگامی که این فلاسفه در مورد قلمرو تمامی حالتها و احتمالات صحبت میکنند عملا به این مفهوم اشاره میکنند که چه چیزی میتواند حقیقت داشته باشد . فلسفه در این دیدگاه یک مفهوم جهان شمول است که در ابتدا خودش را از کل چهار چوب وجود جدا میکند و در ادامه به شکل یک رابط و یا واسطه به تحلیل آن میپردازد. در حالی که ادبیات از همان ابتدا خودش را به عنوان جزیی از وجود در نظر میگیرد بدون اینکه تلاش کند با جدا فرض کردن خود به تحلیل و یا توجیه آن بپردازد . ادبیات به ایجاد آفرینش در داخل حوزه وجود دست میزند و در این حالت میتوان گفت که فلسفه همیشه درباره ادبیات سخن میگوید. چیزی که در ادبیات به آن پرداخته میشود نه وجودی از پیش تعیین شده که در حقیقت چیزی است که به طور همزمان در حال آفرینش خودش است . البته نظرات گوناگونی در این زمینه وجود دارد که در یادداشتهای بعدی به آنها خواهم پرداخت .